دومین سالگرد جمعه خونین – امید سارانی به روایت حسین نوشآذر با صدا و اجرای زهرا پورعزیزی
در اعتراض به قتل مهسا امینی و تجاوز به دختر پانزده سالهی بلوچ توسط فرمانده انتظامی چابهار، جمعه ۸ مهرماه ۱۴۰۱ تظاهراتی در زاهدان برپا
در اعتراض به قتل مهسا امینی و تجاوز به دختر پانزده سالهی بلوچ توسط فرمانده انتظامی چابهار، جمعه ۸ مهرماه ۱۴۰۱ تظاهراتی در زاهدان برپا
«باران میبارد» نوشته حسن حسام به تحقیق اولین داستانی است که در ادبیات معاصر ایران بعد از انقلاب درباره کابوس قتل عام زندانیان سیاسی نوشته شده است. نقطه صفر کابوسی است که نه در ۶۷ که در سال ۶۰ آغاز شد. چشمانداز ادامه این راه چیست؟ با حسن حسام گفتوگویی کردهام.
رمان «برای تو» تلاش دردناکی است تا نویسنده بتواند به گذشتهای نگاه کند که موقعیت امروز او را رقم زده است. راوی در رمان «برای تو» سطر به سطر حافظهاش را بازخوانی میکند و در این بازخوانی، ترسی از مواجهه با ترسناکترین لایههای ضمیرش ندارد.
شهروز جویانی، روزنامهنگار و نویسنده فقید به اسم ترجمه، دو کتاب با نویسندگان و مترجمان جعلی منتشر کرده است. یکی از این آثار یک اثر درخشان ادبی و سندی از سرکوبها در دوران تثبیت جمهوری اسلامی در سالهای دهه ۱۳۶۰ است.
در جهان داستان «وارثان درگذشته» از آخرین آثار به جای مانده از محمد محمدعلی سرکوب و کشتار ادامه پیدا میکند. راهکاری که نویسنده ارائه میدهد این است که باید «ایمان بیاوریم به آنچه هستیم و نیستیم.» این همان وصیت ادبی محمد محمدعلیست.
بین حمید فرازنده و حسین نوشآذر بحثی درگرفت درباره ناتورالیسم، شاخههای متعدد آن، تزلزل در بازنمایی واقعیت و مفهوم و معنای سکوت. شکل مکتوب این گفت وگوی ادبی مقابل دیدگان شماست:
عدالت در نظر روایتگر رمان «برای تو» همخانهی حس انتقامگیری است: کسی باید تاوان همهی شوربختیهای مرا بپردازد؛ بدون یک قربانی من به آرامش نمیرسم. روحیهای که با ناتورئالیسم حاکم بر روایت همخوان است.
راوی این رمان، یک وکیل به نام یوسف بنیعالمی در مهمانخانهای در پاریس چشم میگشاید و درمییابد که ظاهراً بخشی از حافظهاش را از دست داده. آیا واقعا چنین است یا او نمیخواهد بخشهایی از گذشتهاش را چنان که اتفاق افتاده به یاد بیاورد؟
بله. همینطور بود. مامان را نشانده بودند روی طاقچه. مامان همانجا مینشست و همانجا غذا میخورد و همان جا هم میخوابید.
شبی که امید سارانی چشمانش را برای همیشه به روی زندگی بست، فاختهها فوج در فوج به سمت ماه پرواز میکردند. همه حالا دیگر میدانستند که دل همیشه عاشق پیرمردی که در نوجوانی مرده بود آرام گرفته است.
نوشتم: او را که در خاک کردند، دور و نزدیک، زنان و مردان بسیاری گریستند.
امیرحسین بساطی، ۳۰ شهریور ۱۴۰۱ به بهانه خرید لوازمالتحریر از خانه بیرون زد و در خیابان سپهر کرمانشاه به معترضان پیوست و با شلیک مستقیم مأموران امنیتی به سینهاش جان باخت. این داستان، داستان یک امیر حسین است که ممکن است هر امیر حسین دیگری هم باشد.
یل را گذاشته بودند در گور، بر نعش پهلوان هم خاک ریخته بودند تا گور سرانجام بسته شده بود. آن نور دیده را سامانش کرده بودند. پدر بر مزار پهلوان هایمدال، از بچههای هفت حوض چندک زده بود، به آواز میخواند: من یه آرزو دارم تو سینه که چشمم روزی تو رو ببینه.
راوی «مرثیه ای برای یک یل» نوشته حسین نوش آذر نمیخواهد روی گور آن پهلوان اعدامی بسته شود، روی زخمهای روح. دلش میخواهد تا زمانی که خود عدالت را به چشم نبیند، روی گور محسن، روی زخم روحش باز بماند. تا آن زمان جایی برای پناه گرفتن جز دستهای یکدیگر نداریم.
شب بود. اولین شب بعد از در خاک شدنات. شهر مثل یک فرشته با دو بال سفید که کارمند سازمان زندانها با کمر سفت و مردی معیوب از مقعد به او تجاوز کرده باشد، به خود میپیچید و مینالید و میگریست.
زخم اعدامیان آیا شفا پیدا کرده است؟ به یاد میآورند به دست چه کسانی کشته شدهاند؟ در دست آنها چیست؟ در چشمهای اعدامیان چه میبینی؟ تهدید یا تمنا؟
«تثلیث جادو» یا «ناخدابانو»، به رغم صفحههای کمش، رمانی است با حجم بسیاری از حادثهها و شخصیتها. تمام شخصیتها و عنصرهای آن، بر مبنای سه کانون موازی، قرینه و متضاد با هم، با یکدیگر در ارتباط تنگاتنگند و هر کدام، اگر من دیگری نباشند، مکمل دیگریاند.
فلوبر بیشتر مایل بود یک شورشی در ازمیر باشد یا قوادی در رم باستان، شترچرانی در سیدی بوسیعید تونس، یا یک دزد دریایی در خلیج عدن، قایقرانی در رود نیل یا امپراطوری در شرق. برادران گنکور او را «تحصیلکرده وحشی» نامیده بودند. میشل فوکو از او به عنوان «استاد رویاپرداز» یاد میکرد.
از سازمان بهشت زهرا زنگ زده بودند که جنازه معدوم قابل دفن نیست. مشخصات اعدامی را پشت تلفن از روی گواهی دفن برایم خوانده بودند. کِی بود؟ گمانم پنج و شش بعد از ظهر.
در این رمان از دریچه چشم یک پسربچه نیمهدیوانه با چگونگی آغاز جنگ جهانی دوم و ظهور فاشیسم و کمونیسم در سالهای دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰ در یوگسلاوی سابق آشنا میشویم.
محمد مهدی اسماعیلی فقط در حد یک مهره است در یک شبکه مافیایی که بر فرهنگ و هنر کشور تسلط پیدا کرده و سلطهاش را هم سالهاست تثبیت کرده است. مثل یک کتاب باز با محتوای مبتذل که از همان صفحه اول، آخرش معلوم است.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.