قباد آذرآیین: گُنگه
خاله بزرگه اما بالاخره شوهر کرد و راحت شد… آب و رنگی داشت… من چی؟ کی میآید سراغ من؛ لندهور و دیلاق و این صدای خشدار مردانه… از دختر بودن همین مکافاتش نصیبم شده.
خاله بزرگه اما بالاخره شوهر کرد و راحت شد… آب و رنگی داشت… من چی؟ کی میآید سراغ من؛ لندهور و دیلاق و این صدای خشدار مردانه… از دختر بودن همین مکافاتش نصیبم شده.
جلیل! راستشه بگو…دلُم بیطاقت شده، ایی قد که میخوا سُر بخوره از سینهام بیاد پایین و بِره پی ِاش بگرده… میذاری عبامو بپوشُم برُم ایی طرف و او طرف بو بکشُم بلکه رد پاشو پیدا کنم؟ها؟ میذاری؟… بخدا… بخدا درِ خونه فک و فامیل و اهل طایفه نمیرُم.
«شهرو» سیاهسوخته و پاپتی، سینه سوخته میدوید. یک شاخۀ میموزا تو یک دستش بود و با دست دیگرش بتی را دنبال خودش میکشاند. «بتی» داشت از پا میافتاد. ساقهای لاغر نیقلیانی و کندۀ زانوهاش زخم و زیلی شده بود و سوز میزد.
اتاق پر غبار تابلویی است از ساعتهای احتضار پیرمرد یهودی مهاجری که سالها در آبادان کار و زندگی کرده. اصغر عبدالهی در این تابلو نشانههای پایان یک دوره را به نمایش گذاشته است.
یک سند اجتماعی از اعمال نخستین تبعیضهای مذهبی بعد از انقلاب. یک اثر ادبی قابل مطالعه از نویسنده فقید خطه جنوب.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.