ادبیات داستانی

از ما

فرناز خسروی: یکی از آن‌ها

از میدان ساعت به سمت خیابان الرِقه می‌‌پیچم مثل همیشه ترافیک است. تا انتهای بلوار می‌رانم تا به خیابان مکتوم می‌رسم. به دنبال جای پارک هستم که علی زنگ می‌‌زند.

ادامه مطلب »
از ما

مهدی احمدی: جمشید به ملک‌‌الموت شلیک کرد

جمشید دیگر خود را متعلق به جهانِ زندگان نمی‌‌دید و فکر می‌‌کرد که تا پا از بیمارستان بیرون بگذارد، رهگذرانِ پیاده‌‌رو رازش را از پیشانی‌‌ خواهند خواند و از او دوری خواهند کرد. قسمتِ پُرِ لیوان این بود که حداقل از یک بیماریِ لاعلاج می‌‌مُرد و نه یک مرگِ خنده‌‌آور آنچنان که در خاندانِ او مرسوم بود.

ادامه مطلب »