فروردین ۱۴۰۰

از ما

حسین رحمت: دمادم دم

ساعت چهار بعدازظهر است ولی حجم سیاهی که مدام جابه‌جا می‌شود فضای اتاق را تاریک کرده است. روز قبل اندک‌اندک فروغ خاطره‌ها با فروافتادن روز، به نقطه پایان تجربه‌ها نزدیک شد. خیالم آسوده نبود و به نظر آدم احمق بی‌آزاری می‌آمدم که با شهر مردگان فاصله چندانی نداشتم.

ادامه مطلب »
چه خبر؟

هَموتال بار-یوسف: درباره‌ی «داستانِ گنجه‌کبوترِ من»ِ ایزاک بابل – به ترجمه آرزو مختاریان

هرگاه به ادبیاتِ یهودی در زبان‌های غیر-یهودی پرداخته ‌شود، این پرسش سر برمی‌دارد: با کدام سنجه‌ می‌توان پی برد اثری یا نویسنده‌‌ای متعلق به این گونه ادبیات است؟

ادامه مطلب »
چه خبر؟

خورشید رشاد: عطر عیسا

فکر می‌کردیم که عیسا رفته است. تا جمعه طرف‌های ظهرکه داشتم در بالکن سیگاری دوم را بار می‌زدم، با همین دو چشمم دیدم خودش را از پنجره‌ی طبقه چهارم برج آفتاب انداخت پایین. خونِ دور سرش به یک هاله‌ی طلایی تبدیل می‌شد.

ادامه مطلب »