
قاضی ربیحاوی: مریم و مونا
با سرعت خیلی زیاد دنده عقب رفت به طرف جمعیت دخترها. من دوباره دست مونا را محکم گرفتم ولی دستش توی دست من شُل شد. بعد افتاد روی زمین. چشمهاش هنوز باز بود و به من نگاه میکرد. من جیغ کشیدم. مونا داشت لبخند میزد و به من نگاه میکرد.