مهدی احمدی

از ما

مهدی احمدی: جمشید به ملک‌‌الموت شلیک کرد

جمشید دیگر خود را متعلق به جهانِ زندگان نمی‌‌دید و فکر می‌‌کرد که تا پا از بیمارستان بیرون بگذارد، رهگذرانِ پیاده‌‌رو رازش را از پیشانی‌‌ خواهند خواند و از او دوری خواهند کرد. قسمتِ پُرِ لیوان این بود که حداقل از یک بیماریِ لاعلاج می‌‌مُرد و نه یک مرگِ خنده‌‌آور آنچنان که در خاندانِ او مرسوم بود.

ادامه مطلب »
از ما

مهدی احمدی: واتساپِ کاغذی

می­ توانستم باز هم در واتساپ پیام بگذارم و بگویم که بالاخره آن چای «گیوکوروی» ژاپنی را که خواسته بودی برایت پیدا کردم و فقط منتظرم که پاسپورتم را بدهند تا خودم برایت بیاورم.

ادامه مطلب »
از ما

مهدی احمدی: پناهگاهِ آخر

پیچِ بی‌سیم را چرخاند تا صدایش کمتر شود. باقی دکمه‌های دستگاه افتاده بودند و از سوراخِ آنها سیم‌ها و قطعات برقی آن دیده می‌شدند. مردِ پشتِ بی‌سیم زیرِ خنده زده بود و تنها عقربه‌ای که روی دستگاه باقی مانده بود، در پس زمینه‌ی سفیدش، عینِ خنده‌های او می‌لرزید.

ادامه مطلب »