
از ما
وحید ذاکری: «سُرورِ بیپایانِ سیاما»
درون ظرف، آلتی مردانه غوطهور بود میان مایعی سبزْآبی. سریع نگاهی انداختم به تخت و شوهر. میانهی بدنش انگار با لایهی اضافهای از ملافه پوشانده شده بود. داد زدم: «چه کار کردی سیاما!؟»
درون ظرف، آلتی مردانه غوطهور بود میان مایعی سبزْآبی. سریع نگاهی انداختم به تخت و شوهر. میانهی بدنش انگار با لایهی اضافهای از ملافه پوشانده شده بود. داد زدم: «چه کار کردی سیاما!؟»
نارمک بر صفحهی نمایشگر مردانی کوتاهقد را میدید که کنار هم نشسته بودند. نخستین بار بود که بعد از هَمسانسازی یکجا میدیدشان. لباسها متفاوت بود، مدل موها هم همینطور. اما چهرهها یکسان بود. آن جای شکستگی، روی پیشانی همهشان بود.