ریرا عباسی: ماهی کوهستان
هر شب شب میشد وُ ماه میآمد وُ میرفت. هر روز روز میشد وُ خورشید میآمد وُ میرفت. آدمها اغلب سایههای کمرنگ، کوتاه یا بلند داشتند و پشت پردهها سایهوار زیر نور خورشید در رفت وُ آمد بودند. شهر سوت و کور، درختها به زردی گرفتار شده بودند. گنجشکها که تا همین چند روز پیش لای برگها خودشان را پنهان میکردند و آواز میخواندند، یکباره از بیبرگی بیپناه شدند و صدایشان دیگر به گوش نمیرسید.