الهام گردی

شعر

الهام گردی: طهران!

رُستن میان ما، مرثیه است. و آن که به قبرستان می‌رود، روزی، روزیِ ما را می‌آورد. سهم بردار، بر سنگ، لم‌یزرع بی‌سر، شیب گرفته سینه‌هام،بخشکان!

ادامه مطلب »
چه خبر؟

الهام گُردی: هیهات از صبح ریزش

گیسوان دخترانم را به یاد آر، لابه‌لای استخوان‌ِ آسفالت، صدا‌یی، صدایی، کاکل خون بر سر داشت… ای بیت مذکر، بحر رَمَل، نه‌ساله‌گان بی‌ملائک ماییم و من که شانه‌ام را در ابر غربت چلانده‌ام

ادامه مطلب »