اردیبهشت ۱۳, ۱۴۰۱

از ما

امیر محمدی ونیار: جمع مذکر غایب

از هوش می‌روم و در خوابِ تو بیدار شوم. سر صبح است؛ نیمه‌روشنا. این پا و آن پا می‌کنی ایستاده‌ای جای همیشگی‌ات زیر پرچم. اللّه سربه‌زیر است. شورۀ جماهیری لک‌ بسته روی شانه‌هایت. تاول دستانت کمر از شلوار می‌کَند و می‌شاشی به خاک انقلاب.

ادامه مطلب »
شعر

شیرین رضویان: قلوه سنگ

نمی‌بینی‌ام؟در دشت‌های سرگردانی، با پیرهنی از باد و گیسوانی از خزه و پاپوشی از خاشاک؟هماره سوگوار شادیهای ناپایدار؟هان؟وقتی در دست‌هایم خورشید می‌زاید،آن را به شب هدیه می‌کنم و غنچه‌های جانم را به مرگ‌ می‌بخشم.

ادامه مطلب »