گلرخ ایرایی

شعر

شعرهایی از گلرخ ایرایی از زندان اوین

ما سفر کردیم، از زِهدان مادر، تا تلاقی عرف و سنت، و مذهبی را زیستیم که هرگز بر آن نماز نبرده بودیم ،بزرگسالی‌مان، از آن شبی آغاز شد که بوی خاک و خون و باروت، از خانه‌ی لو رفته‌ی همسایه، خواب محله را در هم شکست.

ادامه مطلب »