از ما
کابوس قتل عام زندانیان سیاسی – ندا کاووسیفر: حسن یوسف
همینکه اسلحه را دستش دیدم تا ته ماجرا را فهمیدم. بادمجان سرخ می کردم، مثل همینحالا. شبش قرار بود خانجون و مادرت بیایند خانهامان. میخواستم کشک وبادمجان درست کنم با خورشت فسنجان. مادرت تازه عقد کرده بود وخانجون خیالش این دفعه راحت بود. میگفت این یکی شوهرش معلم است و سرش به کار خودش گرم است.