مرجان محتشمی

از ما

مرجان محتشمی: مردمان گِل

شعله حرص خوردن های بی مورد شرقی و توقعات بالای غربی را با هم قاطی کرده بود. ذهنش بی‌اختیار دنبال چاره‌هایی می‌گشت که در آن مهارتی نداشت. کلّۀ پر جنب و جوشش از کار نمی‌ایستاد و مثل چرخ ماشین دور خودش می‌چرخید. چشمان قهوه‌ای رنگش به درماندگی چرخ قُفل شده بود.

ادامه مطلب »
از ما

مرجان محتشمی: دگردیسی

جادۀ باریک در غلظت مه بی‌انتها بنظر می‌رسید. دو سوی پنهان آن نه شروعی را آغاز می‌کرد و نه پایانی را وعده می‌داد. اگر راهَت به انجا می‌افتاد معلوم نبود که می‌آیی یا می‌روی.

ادامه مطلب »