انیسه دهقانی

از ما

انیسا دهقانی: «قطار چهارشنبه‌ها»

طره‌های آفتاب دم ظهر روی سروصورت متین فردوسیان می‌پاشید. وقتی کلاه نقاب‌دارش را از روی نیمکت برداشت، فوتش کرد و گذاشت روی سرش، یک‌ساعتی بود که نشسته بود آنجا. هر کس جز او بود، سرش را که برمی‌گرداند و دورتر را نگاه می‌کرد، ‌ می‌توانست شیروانی قرمز خانه‌ی سینا را ببیند. اما او فقط عصا را بالا و پایین برد و نوکش را طوری به زمین زد انگار می‌خواست چیزی را آن زیر بیدار کند.

ادامه مطلب »