اسماعیل سالاری

از ما

اسماعیل سالاری: آقادار

با صدای بزهای کوهی، پلک‌هایم باز می‌شوند و ماجرای دیشب را در ذهنم مرور می‌کنم. ما سه‌نفر، سحرگاه از لابه‌لای درخت‌های انبوه بیرون آمدیم. من و آقامعلم و نوری. بطری به‌دست، تلوتلوتلو. کسی تیرهای ساچمه‌ای تفنگش را بر شقیقه‌هایم خالی می‌کرد.

ادامه مطلب »
رویدادهای فرهنگی و هنری

نمود تجربه شخصی در داستان‌نویسی – اسماعیل سالاری: تجربه یا تخیل یا بازوی سوم؟

زمانی با هم‌گروهی‌ها و هم‌اتاقی‌ها گِرد هم می‌آمدیم تا ماجراهایی را که در دوران دانشجویی بر ما گذشته بود، تازه کنیم. ما قصه‌های واقعی مشترکی داشتیم که وقتی برای هم تعریف می‌کردیم، به اَشکال جدیدی درمی‌آمدند و شاخ و برگ‌های شگفتی از تنه‌شان جوانه می‌زد.

ادامه مطلب »