از ما
محبوبه موسوی: مثلث آب
مرد فراری، تشنه، لهله میزند. تمام راه را از «گلهدار» تا آنجا در کوه و کمر دویده. خودش را میبیند که در سیاهی اتاق از تشنگی چارچنگول رو به سقف چشمهایش باز مانده و تمام کرده. از وقتی آمدند و لنجش را گرفتند و دست بسته تحویل کلانتریاش دادند یک قطره آب به حلقش نرسیده.