دی ۱۷, ۱۴۰۱

از ما

شهریار مندنی‌پور: موش ‌دریانورد و ناخدا

موشی بود، موشی نبود. روی دریای کبود، یک موشی بود که توی یک کشتی قدیمی زندگی ‌می‌کرد. کشتی، کشتی شکار بود، ولی کشتی شکار نهنگ نبود. ناخدایش مثل کاپیتان رمان «موبی دیک» یک پایی نبود، ولی یک طورهایی مثل «کاپیتان هوک» «سرزمینِ هیچ‌کجا» نصف دستش یک قلاب فلزی بزرگ بود.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش پانزدهم

تا وقتی پهلویم درد نگرفت و سینه‌ام نسوخته بود دویدم. در تمام راه هم مدام نام خیابان و کوچه را تکرار می‌کردم تا فراموش نکنم. یقین داشتم که مادر و خواهر در همان اطراف زندگی می‌کنند. فراموش کرده بودم خوب ساختمان‌ها را نگاه کنم.

ادامه مطلب »