فروردین ۲۲, ۱۴۰۱

از ما

اسماعیل سالاری: آقادار

با صدای بزهای کوهی، پلک‌هایم باز می‌شوند و ماجرای دیشب را در ذهنم مرور می‌کنم. ما سه‌نفر، سحرگاه از لابه‌لای درخت‌های انبوه بیرون آمدیم. من و آقامعلم و نوری. بطری به‌دست، تلوتلوتلو. کسی تیرهای ساچمه‌ای تفنگش را بر شقیقه‌هایم خالی می‌کرد.

ادامه مطلب »