از ما
نوشین وحیدی: این دستها
به خانهی پدرو مادرم میروم. همان خانهی خیابان مجیدیه. وارد هال که میشوم نگاهی به دور و برم میاندازم. همه چیز درست مثل همان ده سال پیش است. وقتی برای آخرین بار به ایران رفته بودم. مبلها، تابلوها، میز گرد وسط هال. فقط پارچهی سفیدی روی میز بزرگ غذاخوری پهن شده، که از روی شانهی صندلیها گذشته و گوشههایش تا روی زمین میرسند.