فروردین ۳, ۱۴۰۰

از ما

قباد آذرآیین: میموزا در غربت

«شهرو» سیاه‌سوخته و پاپتی، سینه سوخته می‌دوید. یک شاخۀ میموزا تو یک دستش بود و با دست دیگرش بتی را دنبال خودش می‌کشاند. «بتی» داشت از پا می‌افتاد. ساق‌های لاغر نی‌قلیانی و کندۀ زانوهاش زخم و زیلی شده بود و سوز می‌زد.

ادامه مطلب »