محسن شکاری

از ما

مرثیه‌ای برای یک یل، به روایت حسین نوش‌آذر

یل را گذاشته بودند در گور، بر نعش پهلوان هم خاک ریخته بودند تا گور سرانجام بسته شده بود. آن نور دیده را سامانش کرده بودند. پدر بر مزار پهلوان هایمدال، از بچه‌‌های هفت حوض  چندک زده بود، به آواز می‌خواند: من یه آرزو دارم تو سینه که چشمم روزی تو رو ببینه.

ادامه مطلب »
از ما

حمید فرازنده: فراموش نکنیم، نبخشیم!

راوی «مرثیه ای برای یک یل» نوشته حسین نوش آذر نمی‌خواهد روی گور آن پهلوان اعدامی بسته شود، روی زخم‌های روح. دلش می‌خواهد تا زمانی که خود عدالت را به چشم نبیند، روی گور محسن، روی زخم روحش باز بماند. تا آن زمان جایی برای پناه گرفتن جز دست‌های یکدیگر نداریم.

ادامه مطلب »
بانگ - نوا

بانگ‌نما – مرثیه‌ای برای یک یل، به روایت حسین نوش‌آذر با شعر «افق را بنگر»ِ حسن حسام  

شب بود. اولین شب بعد از در خاک شدن‌ات. شهر مثل یک فرشته با دو بال سفید که کارمند سازمان زندان‌ها با کمر سفت و مردی معیوب از مقعد به او تجاوز کرده باشد، به خود می‌پیچید و می‌نالید و می‌گریست.

ادامه مطلب »