
شعر
فرزانه قوامی: راویان رنج
این راز را با طلوع آفتاب/به تو خواهم گفت/با طلوع آفتاب در تهاجم دستان خالیام/مشتی خاک بر آسمان میپاشم/از رد پای تو دور میشوم/و سینهی کفتران چاهی را میبوسم/من در جزایر ناز میزیستم/درختان زیر آب قیلوله میکردند/و از آتش درون چیزی نمیدانستند