بانگ نوا‖بانگ نما – سارا علیمحمدی: پنج سن و چهار خواب
نور مثل تیغههای چنگال افتاده بود لای جرز چشمهایش و تلاش میکرد راهی برای ورود باز کند. تنها بیرحمی نور نبود که به جانش افتاده بود؛ سوزش مرموزی توی دستش راه گرفته بود و بالا میآمد.
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.