سه ماههام. نود روز است که “او” در من زندگی میکند. در هزارتوی رگها و ریشههایم جایش را پیدا کرده و زنجیریِ سلولهای تن من شده است. اولش، همهی تن با تک تک اعضای خُرد و درشتش، رگ به رگ، عضله به عضله، دست در دست، کنار یکدیگر ایستادند.
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.