«شهرو» سیاهسوخته و پاپتی، سینه سوخته میدوید. یک شاخۀ میموزا تو یک دستش بود و با دست دیگرش بتی را دنبال خودش میکشاند. «بتی» داشت از پا میافتاد. ساقهای لاغر نیقلیانی و کندۀ زانوهاش زخم و زیلی شده بود و سوز میزد.
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.