به مامان چیزی نگفتم. اگر میفهمید دیشب پای اسکله، چندقدمی ویلای مادربزرگ، ماری به آن بزرگی دیدهام، همانوقتِ شب چمدانهایمان را بسته بود و راهی شده بودیم تهران.
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.