ظهر دیماه هزار و چهارصد است و باد موهات را میآشوبد و زنجیر از پاهات میگسلد بکتاش. ظهر دیماه هزار و چهارصد، سوزی به سوزانندگی آذر هفتاد و هفت، صدا را به خون میکشد در حلقوم بریده، در تن زنجیرشده به تخت و نگاه بهتزدهٔ شاعران.
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.