منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش سیزدهم

از درد گلو و نفس‌تنگی بیدار می‌شوم. صبح شده است. احساس می‌کنم حسرت دوباره دیدن مادر و خواهر و در چشم‌های بانو نگاه کردن حتا طلوع آفتاب را هم از زیبایی انداخته است.