بانگ نما – النگوهای هستی، به روایت قاضی ربیحاوی

نگاهش کردم. هنوز روبروی آینه بود و سر و روی خودش را مرتب می‌کرد. من خندیدیم – با همین النگوهای توی دستت می‌خوای بیای؟ پرسید – مگه النگوهام چه ایرادی دارن مامان بزرگ. خودت برام خریدی.