Brush Stroke

ستاره قتل حکومتی ستاره تاجیک، کودک افغان

سودابه ر

Artist Story

Brush Stroke

مرا از یاد مبر

ستاره پرده را آرام می‌کند و برمی‌گردد. جعبه رنگ‌ها را بیرون می‌کشد. تیوب‌ها را سرجایشان می‌چیند و زمزمه می‌کند: مرا از یاد مبر.

Brush Stroke

زمزمه کرد: مرا از یاد مبر. رنگ آبی در آب تن تکاند و یله شد. ستاره زل زد به صفحه یکدست بوم و تا خشک شود بر آن فوت کرد. باد را به خاطر آورد که پشت پنجره بی‌قرار بود. بوم را برداشت برد پشت پنجره. باد به تن پرده افتاد و دامن پرده تا کف اتاق سر خورد. بوم را بر لبه‌ی پنجره محکم کرد تا باد و آبی رنگ کار خود کنند و خم شد به کوچه. دیوارهای خاکی کوچه از نقش آزادی پر شده بود که باد صدایی برایش رساند.

Brush Stroke

ساقه‌های علف را که سبز می‌کرد در زمینه‌ی آبی اقیانوس مانندی که بر بوم نشسته بود گوش به صداهای بیرون داشت و نقش‌های ناتمام مانده بر دیوارهای کوچه. همه اسم. همه رمز. «ناوت ئه‌بیته ره‌مز.» زمزمه کرد: «نامت رمز خواهد شد.» زمزمه کرد: «من اهل همینجایم و همه زبان‌هایش را می‌دانم.»

ترانه را کامل به یاد آورد: «مرا از یاد مبرید، مرا که از برای شمایانم. مرا که اهل اینجا و آنجایم. مرا که پناه آورده‌ام. پرنده‌ای گریخته از چنگال صاعقه، اینجا در سم‌کوبِ ...»

Brush Stroke

دستش لغزید و ساقه‌ای سبز در زمینه آبی به رقص درآمد.  «خانه من اینجاست؛ همین تهران که در آن زاده شدم.» اما آنجا هم هست. «کابل در محاصره‌ی دیوان.»

Brush Stroke

ستاره نفهمید کی بیرون دوید. نفهمید باد کدام لت پنجره را باز کرد و کجا دخترکانی را دید که روسری را همچون بیرقی بالای سر تکان می‌دادند. ستاره دوید تا نقش‌های کوچه را کامل کند با تمام رنگ‌هایش. در کوچه، قلم‌موها و جعبه رنگش، کنارش، روی زمین بود و پالت رنگینش در دست. بر دیوار اول، بر روی اسم‌های حک شده‌ی «آزادی، ژینا، زندگی و زن: رنگ آبی پاشید و نوشته‌ها بر آبی کمرنگ آسمانی جلوه‌ای دیگرگون یافت. صدای سم‌کوب از کوچه‌های دورتر می‌آمد و فریادها نیز؛ هم فریادهای درد و هم فریادهای شوق.

Brush Stroke

He depicts himself as victim and victor, a new concept for art of the time.

انگشتان رنگی‌ام را از یاد مبرید.

Brush Stroke

 ستاره دوید تا نقش‌های کوچه را کامل کند با تمام رنگ‌هایش. در کوچه، قلم‌موها و جعبه رنگش، کنارش، روی زمین بود و پالت رنگینش در دست. بر دیوار اول، بر روی اسم‌های حک شده‌ی «آزادی، ژینا، زندگی و زن: رنگ آبی پاشید و نوشته‌ها بر آبی کمرنگ آسمانی جلوه‌ای دیگرگون یافت. صدای سم‌کوب از کوچه‌های دورتر می‌آمد و فریادها نیز؛ هم فریادهای درد و هم فریادهای شوق.

انگشتان رنگی‌ام را از یاد مبرید. آبی آسمان دیوارش، تب‌دار بود. مواج با نقطه‌های زردی همچون ستاره. یادآور آسمان همان نقاش هلندی که شیفته‌اش بود و قرار بود بزرگ‌تر که شد به آنجا برود برای گرفتن درس نقاشی. دیوار دوم مردم بودند. مثل گل‌های ریز زردی در پهنه اقیانوس. فراوان. فراوان. ستاره تند تند لکه زرد می‌گذاشت. مثل همان نقاشی که بر بوم کشیده بود در خانه.

Brush Stroke

بر زمین افتاد ستاره اما قلم‌مو در چنگش بود و بر پوتین‌ها و باتوم‌ها رنگ سرخ را نوار می‌زد. برخاست. فرار کرد. یک لحظه، سر که بلند کرد دید که پرده‌ی تور مادرش از پنجره‌ی باز به بیرون کشیده می‌شود و مثل دست‌هایی ملتمس او را به خود می‌خواند. به خانه می‌خواند. صورتش کبود از زخم باتوم، برخاست تا نقش آتشش را تمام کند. 

Brush Stroke

مرا از یاد مبرید. فردا که می‌شد آن‌ها او را به جا نمی‌آورد. آن نماینده کنسولگری نمی‌خواست نامش فاش شود. ستاره نام‌ها را بر دیوارها فاش می‌کرد و آخرین استخوان‌هایش می‌شکست. پرده از التماس دست نمی‌کشید و لت‌های پنجره‌ی چهارطاق، همچون دهانی به بهت، باز مانده بودند وقتی که پدر و مادر رسیدند. خانه خالی بود.

او را از یاد مبرید. مادر ضجه کرد و پدر سر به دیوار کوچه زد. آنجا که رد خون ستاره بر آتش نقاشی‌اش رنگ سرخ زده بود.

نشریه ادبی بانگ