Brush Stroke

تدی!

قتل حکومتی پدرام آذرنوش

روژان کلهر

Brush Stroke

یه ایرانم نمی‌تونه جای خالی‌تو پر کنه. ببین هنوزم بهت زنگ می‌زنم، اس‌ام اس می‌دم، مسج می‌دم بهت، وویس می‌ذارم برات، هر روز، هر روز... اما، اما جواب نمی‌دی؟ چرا؟ ها؟ تو که اینقدر سنگدل نبودی؟

Brush Stroke

هر وقت یه صحنه‌‌ای از فیلمه خیلی غمگین بود، تو نگام می‌کردی و با خنده می‌پرسیدی گریه می‌کنی؟ منم می‌گفتم نه، نه از چشام داره آب میاد. بعد می‌دیدم خودتم بغض کردی. خودتم داره از چشات آب می‌آد. از منم دل نازک‌تر بودی تو... از همه آدمای دل‌نازک دنیا دلت نازک‌تر بود. اونقدر نازک بود دلت که نمی‌تونستی گریه کسی‌ رو‌ بینی و دلداریش ندی، غم کسی رو ببینی و غم‌دارش نشی.

می‌دونی تدی... ببین اونا... اونا، اونا اومدن ریختن توی خونه! همه‌جا رو بهم ریختن! لپ‌تاپ و دوربین یاشیکا و دوربین کاننت رو با خودشون بردن، زنجیر طلا و ساعتت... بابا هر کاری کرد نتونست جلوشونو بگیره. باهاشون درگیر شد. داد می‌زد لامصبا من جانبازم واسه این مملکت جنگیدم. من خودم تکاور ارتش هوابرد بودم. وقتی من ۱۴ساله‌‌م بود و رفتم جبهه شما کجا بودید الان توی روی من واستادید؟ شما به دنیام نیومده بودید؛ حالا خونه‌مو زیرورو کردید. بچه مو کشتید. دارید وسایل‌شو ضبط می‌کنین؟

Brush Stroke

یعنی عمو می‌گفت وقتی با دایی‌اینا رفتن بیمارستان دیدن اونا تو رو گذاشتن توی یه جایی مث انباری! آره؟ راست می‌گفت؟ می‌گفت در بیمارستانو زدن شکستن و تو رو آوردن بیرون... آره؟ خب آخه چرا اونجا؟ چرا؟ می‌گفت وقتی تو رو روی دستشون گرفته بودنو داشتن می‌آوردن بیرون بابا رسیده... می‌گفت بابا تا تو رو دیده سکته کرده همونجا، بردنش آی‌سی‌یو... راست می‌گفت؟... بابا می‌گفت من تازه فک کردم فقط پاش زخمی شده، اون موقع نمی‌دونستم...

Brush Stroke

کاش نمی‌ذاشتم خاکت کنن آخه حیف نیس قد دومتری تو... بدن نازت... زیر خاک... خاک کنن؟... گاهی وقتا حس می‌کنم همونجوری که تن ناز توخاک  رو گذاشتن توی قبر و می‌ریختن روی تنت خاک می‌ریزن روی من... می‌ریزن، می‌ریزن اونقد که نفسم می‌گیره... به خس خس می‌افته گلوم... وقتی داشتن خاک می‌ریختن روی تنت، تن کفن‌پیچت دوس داشتم من جای اون کفن بودمو می‌تونستم همینجوری که دارن خاک می‌ریزن، یه بار، فقط یه بار دیگه سرمو بذارم روی شونه‌هات و کنارت تا ابد بمیرم...

Brush Stroke

گفتم که نرو گفتم... گفتم چرا می‌ری؟ گفتی... گفتی مهسام برای من پردیسه! فرقی نداره! تویی تو، می‌فهمی؟ گفتی پردیس فکر کن با تو اگه این‌کارو می‌کردن من می‌تونستم هیچی نگم؟ می‌تونستم؟ آره؟ داد زدی و انگشتاتو بهم فشار دادی... دستاتو مشت کردی و رفتی... رفتی... وقتی دیدی دارن یه دختر مث مهسا، مث منو می‌زنن نتونستی نتونستی هیچی نگی.

نشریه ادبی بانگ