عباس دست کرد درون گونی زبالهاش و یک تلق براق بیرون کشید. گرفت جلوی چشم مونا و بعد جلوی چشم خودش. از دستش قاپ زدم و گرفتم جلوی چشمم. از پشت تلق که به خورشید خیره میشدی، قرمز میشد درست مثل یک دیگ پر از گوجهفرنگی که برای رب شدن میجوشید.
مونا تا سر روی بالش گذاشت، مثل فرشتهها به خواب رفت. ما رفت کیف مدرسهی مونا را برای فردا درست کند. بابئ دراز کشید و به سقف خیره شد. من هم نگاهم به سقف مانده بود و خواب به چشمم نمیآمد. چشمهایم را فشار میدادم تا خوابم ببرد. در خواب ساقهای برهنه عباس در میان زبالهها میدوید و موهای سبز مونا دنبالش کشیده میشد. عینکش را توی هوا گرفته بود و همانطور که میدوید خورشید را نگاه میکرد. سگ دنبالش بود تا با عینکش بازی کند و مونا باز میدوید.
پا، پا، پا، پاهای برهنه، پاهای کفشپوش، کفشهای دخترانه، کفشهای پسرانه، کتانی، کتانیهای پاره، کتانیهای تمیز و مرتب. در راه مدرسه، گرومب گرومب صدای پا. صدای دویدن پاها. همه میدویدند. صدای گرومب قدمهایشان توی سرم بود. جلوی چشمم بود. دست مونا در دستم بود؛ قرار بود تا خود مدرسه دستش از دستم رها نشود. ما هم میدویدیم. میایستادیم. میدویدیم. میایستادیم. قیژ قیژ عبور تند یک پژو، پژوی سفید. باز صدای پا، پا، پاهای دونده قاطی ساقهای برهنهی عباس میدویدند. عباس گونی زبالهاش را رها کرده بود و میدوید.
عباس زد به دل جمعیت. جمعیتی از بچهمدرسهایها، دختر دبیرستانیها بودند با بقیه. پسر و دختر. مرد و زن. میدویدند. از روبهرو میآمدند و میخواندند: «جَنین، زِند، آجوئی» زدیم به دل آنها. با آنها دویدیم. با آنها داد کشیدم. ناگهان دیدم دست مونا در دستم نیست. دستش را بیرون کشیده بود. کنارم نبود. هراسان سر چرخاندم. داشت با زغالی روی دیوار مینوشت. خودم را به او رساندم. مقنعهاش یله شده بود روی گردن. مثل بچهشتری صبور راست ایستاده بود. بیصدا و یکییکی حروف را زیر لب هجی میکرد: ج... ج، اَ، جَ... ن... ای... ن، ز، اِ، زِ، ن... د.
دستش را چسبیدم. «بدو مونا...!» موهایش باز سبز شده بود. پا، پا، پا، پاهای برهنه، پاهای پیاده، پاهای سواره، چرخها، چرخهای ماشین. ماشین سیاه و صورت ترسناک مردی که از پنجره به بیرون کله کشید و تفنگش کسی را نشانه گرفت. من دویدم. پاهای من قاطی بقیه پاها شد. دست مونا در دستم بود و بعد نبود. برگشتم به پشت سر. داد زدم: «مونا باز چرا دستتو ول کردی؟» -فکر کنم تیر خوردم واهَر!
مونا روی زمین بود. پاها میدوید. عباس با گونی زبالهاش بر دوش از دوردست کوچه به سمت خرابه میرفت. چرخها، چرخهای ماشینها، کلههای سیاه مردان در ماشینهای سیاه، خاکستری، ریش، سیاهی... همه با هم دود شدند به هوا. ناگهان زمین و زمان خالی شد. هیچکس نبود. هیچ صدایی نبود.جز من و مونا. کولش گرفتم. انگار صدای مونا بود از روی شانهام که پرسید: «من میمیرم مریم؟!» نه نبود او... مونا زنده بود و من فقط یک جفت پا بودم و یک دهان نفس و جز من و آفتاب و مونا هیچ چیز نبود.
مونا را برداشتم. دویدم. دویدم. از نفس ماندم. حرف نمیزد. بافهی موهای سبزش از روی شانهام افتاده بود روی سینهام. حالا من سبزموی بودم. مونا بودم. پا بودم. نفس بودم. آجوئی با ع است یا یا همزه؟ سرم پر از حرف بود، پر از کلمههایی که میگریخت. یکی با من حرف میزد. یکی دستی به شانهام زد. یکی گفت: «نه، گوشی ندارم.» یکی بانگ زد: «بگذار زمین بچه را... بیا این تلفن.» زنگ زدم. صدا بود. صدا آشنا بود. صدای پدر بود. صدای خودم بود: «مونا تیر خورده.» کوچههای آسپیچ دراز میشد و کش میآمد. کش وا میرفت و حلقه میشد. مونا صدایی نداشت. عینکش در مچ دستش مانده بود. مونا رفته بود.
خورشید سیاه بود مثل دل من... از چشم اشک نمیبارید؛ صاعقه میزد و سیلاب میشد. بابئ را خواسته بودند که بگویند حرف نباید بزند. فک و چانهی بابا، از خشم، خشک مانده بود، تکان نمیخورد؛ قفل شده بود. مادر از مونا کَنده نمیشد. موی سبزش را به صورت گرفته بود و هی میبوئید. میبوئید. من پیر شدم. موهایم به یکباره سفید شد و زبانم مرثیهخوان داغ. دختربچهای پیر که جنازهی واهَرش را بر دوش میکشید تا زنده بماند و نماند.
پاها... ساقهای برهنهی دونده. پاهای کتانیپوش، کفشهای پاره. عینک را به چشم زدم. خورشید سبز بود و از درونش چشمههایی سبز میجوشید. بافه میشد، گیس میشد و پرتو میکشید روی صورت من مثل موی مونا بر صورت مادر.
مریم، خواهر مونا میگوید: «من خواهر بزرگترشم. میخواستیم بریم مدرسه. اول یه پژو سفید اومد و رد شد. بعد یه پژو دیگه اومد، به خواهرم تیر زد. نمیدونستم به خواهرم تیر زده، دستش از دستم رها شده و افتاده بود. گفتم: چرا افتادی؟ گفت: تیر خوردم. کولش کردم. آوردمش تا نصف راه که خسته شدم. گذاشتمش زمین، دوباره کولش کردم، خسته شدم. یه آقایی اومد، پرسیدم: گوشی داری؟ گفت: ها دارم گفتم: گوشیت رو بده زنگ بزنم به پدرم زنگ زدم. گفتم: خواهرم رو تیز زدهن بیا اسم خواهرم مونا نقیبئه. اسم خودم هم مریم نقیبئه منبع: حال وش