نشریه ادبی بانگ
با زانوانِ خسته پاهای تاولزده گرسنه و تشنه زیربارش ِبمبها خمپارهها موشکها نفسزنان میدَویم در جادههای پُر از سرباز از شمال به جنوب از جنوب به شمال
سلامهی کوچک، همپای ماست با عروسک خونالودش وزخم ِچرک ِگلوگاهش عقیله اما نیست زیر آوارِخانه گُم شده است مثل همبازیام حارث مادرم با چهرهی غبارگرفته انگار آتش گرفته است! میان ِبتونهای فروریخته میچرخد وَ زار میزند:
صدای نفسهای دخترم را میشنوم صدایش را میشنوم * برادرم حنظله را دیروز، ترکش خمپاره برد من ماندهام با سلاله خواهرکم میدویم، با پدربزرگمان عدنان در جادههای ناامن بی آبو دانه بیسرپناه و مرحمِ زخم بیسایهی دستی مهربان میدَویم میدَویم نفس زنان از شمال به جنوب از جنوب به شمال
ما کودکانِ گناهکار فلسطینی، به فرمان ِ فاتح ِ بیلبخند، همچنان میدَویم، زیر بارش ِبمبها خمپارهها و موشکها
با همکلاسانِ مدرسهی ویران و همسالان ِگریان
با پدرانمان؛ آنها که نای دویدنشان هست با مادرانِ رنج باکولهبارهایِ پُر از خالی مدام اما کَم میشویم! مدام اما گُم میشویم! در سرزمین نفرینشده درسرزمین ویران 18/11/2023 پاریس
Fill in some text