Matt Johnson

نه می‌بخشم، نه فراموش می‌کنم روژان کلهر

مادر لالایی می‌خواند روی بالینِ ابوالفضلش: «تو خاموشی خونه خاموشه/ شب آشفته گل فراموشه/ بیا کامشب پشت این روزن/ شب کمین کرده روبه‌روی من...» می‌خواند تا ابوالفضلش خوابش ببرد.‌ مادری که به جنون می‌رسد وقتی پنج ماهِ تمام نمی‌گذارند پسرش را ببیند. حتی از پشتِ پنجره‌ی آی‌سیو. پسرش را، ابوالفضلِ ۱۶ ساله‌ی زیبایش را، که بعدِ مدت‌ها با التماس و گریه و زاری و یافتن آشنا، تنها حق دارد روزی ده دقیقه کنارش باشد؛ فقط ده دقیقه!

سی‌ام شهریور ماهِ ۱۴۰۱ پنج روز پس از کشته شدن مهسا امینی، اعتراضات به اوج خود می‌رسد.  ابوالفضل در حال برگشتن به خانه است. معترضان در میدانِ نماز شهرری تجمع کرده‌اند. نیروهای گاردِ ویژه، همان سرکوبگرانِ مردم‌کش! مردمِ معترض را دوره می‌کنند و به سویشان گاز اشک‌آور شلیک می‌کنند. در این بین یکی از همین گلوله‌های گاز اشک‌آور از فاصله‌ی یک متری به سوی ابوالفضل شلیک شده و نیمی از جمجمه‌ی ابوالفضل را متلاشی می‌کند. 

مادر لالایی می‌خواند روی بالینِ ابوالفضلش: «تو خاموشی خونه خاموشه/ شب آشفته گل فراموشه/ بیا کامشب پشت این روزن/ شب کمین کرده روبه‌روی من...» می‌خواند تا ابوالفضلش خوابش ببرد.‌ مادری که به جنون می‌رسد وقتی پنج ماهِ تمام نمی‌گذارند پسرش را ببیند. حتی از پشتِ پنجره‌ی آی‌سیو. پسرش را، ابوالفضلِ ۱۶ ساله‌ی زیبایش را، که بعدِ مدت‌ها با التماس و گریه و زاری و یافتن آشنا، تنها حق دارد روزی ده دقیقه کنارش باشد؛ فقط ده دقیقه!

می‌هراسند از ابوالفضلی که با شلیک وحشیانه‌ی گلوله‌ی گاز اشک‌آورشان نیمی از جمجمه‌اش پخش خیابان شده آن هم از فاصله‌ی یک متری! می‌هراسند از مادرِ ابوالفضلی که اشک‌هایش بی‌وقفه چون رودخانه‌ای درحال طغیان، پر از غم و اندوهی بی‌‌پایان، جاری شده از کاسه‌ی پر از خونِ چشمانش چون سیلی خروشان، خروشان از خشم و نفرت و قلبی آکنده از حرمان!

هزینه‌ی بیمارستان ابوالفضل خیلی سنگین است. بیمه او را هم اعمال نمی‌کنند و وقتی مادرش شکایت می‌کند که چرا؟ می‌گویند باید تعهدِ کتبی بدهید که شکایتی نمی‌کنید تا بیمه را اعمال کنیم. خانواده به ناچار مجبور می‌شوند شرط‌شان را بپذیرند.

. مادر اما همچنان امیدوار است که ابوالفضلش پا بگیرد دوباره؛ تمام امیدش این است هر روز وقتی بیدار می‌شود ببیند کمی، فقط کمی، ابوالفضلش انگشتانش را بیشتر تکان دهد. نگاهش کند.

مادر برایش نوشته؛ همیشه وقتی می‌خواندم خواب بودی. می‌گفتی مامان خوابم یواش‌تر! اما در این ماه‌ها با لالایی‌هایم می‌خوابیدی. دیروز یک ساعت قبل اینکه بگویند تمام کرده‌ای کنارت بودم. برایت لالایی خواندم. چشمانت را می‌بستی، باز می‌کردی. بی‌تاب بودی. نمی‌دانستم آخرین لالایی‌ست این لالایی! حالا برای کی لالایی بخوانم مادرم؟ و صدایش پخش می‌شود روی ویدئو که؛ «لایی لایی من به جای تو شکستم/ تو نبودی من به سوگ غم نشستم/ از ستاره تا ستاره گریه کردم/ از همیشه تا دوباره گریه کردم...»

صفحه‌ی اینستاگرامِ مادر پُر می‌شود از تصاویرِ مراسمِ ختم و دفنِ ابوالفضل و سوگواری سرِ مزارش؛ در خانه‌ی ابدی پسرش؛ قطعه ۳۱۲، ردیف ۱۹۷، شماره ۴۰ که همه دورتادورش نشسته‌اند و مادر همچنان همان لالایی را می‌خواند؛ با صدای سوزناکی که از تهِ سینه‌ی سوخته‌اش جاری می‌شود روی لبانش.

نشریه ادبی بانگ