قتل عام زندانیان سیاسی

بانگ - نوا

۳۶ امین سالگرد اعدام‌های ۶۷ – داستان «باران می‌بارد» در گفت‌وگو با حسن حسام

«باران می‌بارد» نوشته حسن حسام به تحقیق اولین داستانی است که در ادبیات معاصر ایران بعد از انقلاب درباره کابوس قتل عام زندانیان سیاسی نوشته شده است. نقطه صفر کابوسی است که نه در ۶۷ که در سال ۶۰ آغاز شد. چشم‌انداز ادامه این راه چیست؟ با حسن حسام گفت‌وگویی کرده‌ام.

ادامه مطلب »
از ما

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی – فرخنده حاجی‌زاده: من، منصور و البرایت

نیکو رفت کنار. مرگ از شکاف دستگاه سیاه رنگ فکس آویزان شد. دویدم طرف دستگاه. بس بود، باید مرگ را از خانه بیرون می‌کردم. روی کفن کاغذی نوشته شده بود: آقای دکتر براهنی باعرض معذرت نتوانستیم با شما حرف بزنیم زمانی که فکس شما ارسال می‌شد مادربزرگ ما مرد.

ادامه مطلب »
از ما

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی – ندا کاووسی‌فر: حسن یوسف

همین‌که اسلحه را دستش دیدم تا ته ماجرا را فهمیدم. بادمجان سرخ می کردم، مثل همین‌حالا. شبش قرار بود خانجون و مادرت بیایند خانه‌امان. می‌خواستم کشک وبادمجان درست کنم با خورشت فسنجان. مادرت تازه عقد کرده بود وخانجون خیالش این دفعه راحت بود. می‌گفت این یکی شوهرش معلم است و سرش به کار خودش گرم است.

ادامه مطلب »
از ما

ساناز اقتصادی‌نیا: زندگی دردمندانه آقای بازنده – «شام آخر» نوشته سرور کسمایی

نویسنده ما را با شخصیت اصلی بی‌نام داستان که به خاطر فراری دادن زنش از دست ماموران اطلاعات، به جنتلمن ملقب شده همراه می‌کند تا شاید بتوانیم از پشت میله‌های زندان به دوهزار و هفتصدو شصت‌وچهار روزی که او در ترس و تنهایی و شک زندگی کرده است نزدیک شویم.

ادامه مطلب »
از ما

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی- فریدون نجفی: سرآمد معین

صبح طبق معمول همه سرساعت شش بیدار شدیم. ساعت هفت صبح، بچه‌ها دور تا دور سفره نشستنه بودند منتظر چای تا صبحانه را شروع کنند که در فرعی ناگهان باز شد و نگهبان داد زد، مجید معرف خانی سریع بیاد بیرون.

ادامه مطلب »
دوسیه

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی

پرونده‌ای مختصر فراهم کردیم از برخی آثار که درباره فاجعه کشتار زندانیان سیاسی در نخستین دهه بعد از انقلاب پدید آمده – با این یقین که حتی گوشه‌ای از حقیقت رنج انسان آزادی‌خواه، عدالت‌طلب و آرمانگرای ایرانی در بیان نیامده است.

ادامه مطلب »
چه خبر؟

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی –علی علیین: کفش‌دوز

کوچه‌ی دوم نبود، کوچه‌ی سوم بود، آره کوچه‌ی سوم. خوب کوچه‌ی سوم سمت چپ خیابان آذربایجان. خیابان آذربایجان را نمی‌شه مثلن با خیابان نواب قاطی کرد، ولی کوچه‌ها را می‌شه. خوبه که خیابون‌های تهرون پر از کوچه است. خیلی‌هاشون هم شبیه هم هستند.

ادامه مطلب »
از ما

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی – حسین آتش‌پرور: خاکسترها و ققنوس

صبوری بی آن که چیزی به تهمینه بگوید، یا اصلن تهمینه خبر داشته باشد، از خانه بیرون زده بود و اتوبوس او را یکراست به اول «سنتو» برده بود. به کمک راننده رُک چشم دوخت: «پس این جا بهشت رضا نیست؟»

ادامه مطلب »
از دست ندهید

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی – شهریار مندنی‌پور: سلطان گورستان

می‌‌گویم: مارخ خانم! فقط قبر پسر شما که نیست، پسر من هم هست. مطمئنم همین اینجا بود. این بوته خاری هم که می‌‌گویید قبلنا نبوده، کاملا درست می‌‌گویید. منتها همین مدتی که نیامده‌ایم سبز شده.

ادامه مطلب »