ادبیات تبعید

از ما

 مجتبی زمانی: نوع شناسی ادبیات غربت در آثار نسیم خاکسار یا در باب اهمیت گسترش ادبیات تبعید

این مقاله می‌خواهد به میانجی داستان بلند «چیزی رخ نداده است» ، ردپای ادبیات غربت را در آثار نسیم خاکسار کشف کند.  ردپایی که با ادبیات تبعید در آثار نخستین نویسنده شروع می‌شود و بعد تا مرزهای رسیدن به ادبیات مهاجرت در آثار متاخر نویسنده ادامه می‌یابد. خط سیری که بازتاب نگاه نویسنده به تحولات اجتماعی زمان خود است. 

ادامه مطلب »
از ما

مسعود کدخدایی: من و رابینسون کروزوئه

اول گمان می‌کردم من هم یک‌پا رابینسون کروزوئه هستم و فرق ما فقط در این است که او در سال ۱۶۳۲ در انگلیس به دنیا آمد و من با اختلاف سیصد و بیست و چند سال در ایران. اما بعد شک کردم که شباهتمان بیشتر است، یا تفاوتمان؟

ادامه مطلب »
از دست ندهید

اَن ماری تونگ هرمِلین: «اشتیاق یک روشنفکر تبعیدی به اتوپیای گذشته» به ترجمه روزبه جلائی

برای اَن ماری تونگ هرمِلین، زیبایی‌شناسی پراکنده کرای تبعید اوگرشیچ، دعوتی است برای روایت و روشن کردن تاریخچه خانوادگی خود. در پرتو مادربزرگی که می‌گریزد، جابجا می‌شود و ناپدید می‌گردد، مجموعه‌ای از داستان‌های بزرگ نمایان می‌شود؛ داستان‌هایی درباره نژادپرستی، اشتیاق و عشق.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

نسیم خاکسار: سوگواران

چهار مرد با کمی فاصله از چهار سوی صحنه وارد می‌شوند. هر چهار نفر تقریباٌ مسن هستند. موها فلفل نمکی و قیافه‌ها خسته است. دست‌ها به پشت کمی در اطراف قدم می‌زنند. بعد هرکدام گوشه‌ای را می‌گیرند و می‌نشینند.

ادامه مطلب »
از ما

علی نگهبان: آیه‌های سرخابی

حمید به ماهرخ تعارف کرد که اول وارد دفتر حاج‌آقا شود. منشی حاج آقا پسر جوانی بود با ریش بورِ تنکی که به دقت شانه شده بود. صدای نرم و گوشنوازی داشت. گفت، «بفرمایین. حاج آقا تشریف بردن نمازخانه. هم الان می‌رسند.»

ادامه مطلب »
از ما

محسن یلفانی: بهار هر سال…

هنوز نمی‌فهمم این جوون چرا این جور تلف شد؟ داشت زندگی‌شو می‌کرد. کاری هم به کارش نداشتن. سر شغلش بود. کتاب‌هاش چاپ می‌شد، خانمش، اون دختر معصومش… دلیلی نداشت این جور تلف بشه.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش شانزدهم

صحاف که صندلی چرخدارم را بیرون آورد، باغبان از او خواست اجازه بدهد خودش من را روی آن بنشاند. آرام و با احتیاط رویم خم شد. دست‌هایم را دور گردنش حلقه کردم. انگار پدربزرگ باشد. خوشحال من را در آغوشش گرفت و تا داخل خانه برد. نگفتم بگذارم روی صندلی چرخدارم. صحاف هم نگفت.

ادامه مطلب »
از ما

میزگرد: از «انقلاب مینا» تا «انقلاب ژینا»

«انقلاب مینا» نوشته مهرنوش مزارعی دو روایت در دو جهت مختلف را رقم می‌زند: انقلاب اسلامی و انقلاب مینا. اولی مصادره‌ای، دومی اکتسابی و به جبر فراز و نشیب‌های زندگی. پیمان وهاب‌زاده، خالد رسول‌پور و شهریار مندنی‌پور با حضور نویسنده این اثر را بررسی کرده‌‌اند.

ادامه مطلب »
از ما

رضا علامه‌زاده: مدتی این مثنوی تاخیر شد!

قصه‌های زندگی ساکنان خانه سالمندان اما دنیای خودش را در کتاب دارد، قصه‌ی آدم‌هائی که به تعبیر زیبای نویسنده: “از یک جائی به بعد” دیگر بزرگ نمی‌شوند، پیر می‌شوند. “از یک جائی به بعد” دیگر خسته نمی‌شوند، می‌بُرند.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش دوازدهم

بانو خوشحال است که بیش‌تر شبیه پدر هستم. نمی‌نویسم دلم می‌خواست شبیه خواهر باشم و چشم‌های کوچکم و گونه‌های برآمده‌ام به مادر رفته است. بانو انگار که خوشش نیامده باشد جلو عکس پدر پشت به من می‌ایستد.

ادامه مطلب »
از ما

حسین رحمت: تمنای باد

برادر مینا، توی ایوان مشرف به حیاط، بساط را مهیا کرده بود. تا آمدم بنشینم بلند شد به احترام. توی این روز و شب‌های ملال‌آور، کمک حالم بود و از اینکه به چنین سرانجامی رسیده‌ام ناراحت بود.

ادامه مطلب »
از ما

امید فلاح‌آزاد: صدای بی‌صدا

«اینجا در واترتاون همه «زخم انار» را دم می‌گیرند. ولی خوب بود از پیش به دوست و رفقا می‌گفتی که دارد پخش می‌شود. یکی مثل سونیا توقع داشت بداند. می‌رود و می‌آید و «وارتگزِ خودمان» از دهانش نمی‌افتد. من گفتم دست کم به جای انار عکس خودت را روی یوتیوب بگذارند.

ادامه مطلب »
از ما

کوشیار پارسی: مُشک و گِل

مریم سرزنده، زیبا و کُشنده بود – آخری به ویژه برای من و جیب ِ من. پستان‌هاش، دو کیسه‌ی پر و پیمان، بیش‌تر برای مکیدن تا کدام لذت ِ بزرگ‌سال دیگر و انگشت‌هاش بیشتر برای مشت و مال خمیر ِ تن و نوازش نرم در گرفتن زندگی به زیر ِ دست‌هاش. هنرهاش بی‌اندازه بود و توانایی‌هاش کم‌نظیر.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش یازدهم

دم‌ دمای غروب است. بوی عطر بانو در مشامم می‌پیچد و احساس گرسنگی می‌کنم. دست از نوشتن می‌کشم و صندلی چرخدارم را به طرف پنجره‌ی آشپزخانه هدایت می‌کنم. دلتنگ روزهایی‌ام که پشت پنجره‌ی آشپزخانه می‌نشستم و منتظر می‌شدم تا مادر برایم غذا بیاورد.

ادامه مطلب »
از ما

ناخدا بانو یا تثلیث جادو – در گفت‌وگوی حسین نوش‌آذر با منصور کوشان

«تثلیث جادو» یا «ناخدابانو»، به رغم صفحه‌های کمش، رمانی است با حجم بسیاری از حادثه‌ها و شخصیت‌ها. تمام شخصیت‌ها و عنصرهای آن، بر مبنای سه کانون موازی، قرینه و متضاد با هم، با یکدیگر در ارتباط تنگاتنگند و هر کدام، اگر من دیگری نباشند، مکمل دیگری‌اند.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش هفتم

می‌نویسم برای این که نمی‌خواهم جلو بانو لخت لخت باشم. ناراحت می‌شود. می‌نویسم: “حمام رفته‌ام” و لباس‌هایم را می‌پوشم و می‌روم به اتاقم و روی تختخواب دراز می‌کشم. پزشک دنبالم می‌آید و می‌گوید: “از فردا می‌توانی روی صندلی چرخدار بنشینی و به تنهایی هر جا خواستی بروی.”

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد (رمان)، بخش ششم

آسایشگاه مثل همه‌ی غروب‌ها ساکت و آرام است. روی صندلی‌ چرخدارم می‌نشینم و به پشت پنجره می‌روم. از تماشای هوای گرگ و میشی که در پشت آن سرخی‌ کم‌رنگی موج می‌زند لذت می‌برم. احساس می‌کنم سرانجام باز مادر و خواهر را خواهم دید و جست و‌ جوهایم بی‌سرانجام نمی‌ماند.

ادامه مطلب »