
جین ز. اوئن: «پنج راه خلاق ماندن»، به ترجمه عباس مخبر
تردید دارم که نویسندهای وجود داشته باشد که در مقطعی از زندگی ناگزیر نشده باشد به خاطر الزامهای زندگی کارش را کنار بگذارد.
تردید دارم که نویسندهای وجود داشته باشد که در مقطعی از زندگی ناگزیر نشده باشد به خاطر الزامهای زندگی کارش را کنار بگذارد.
حال که به صفحات پایانیِ داستانش نزدیک میشوم، بیش از همیشه باور دارم که سراسر آن دروغی بیش نیست. گمان میکردم مرا آفریده تا از پسِ آن آسودهتر سخن بگوید.
بیژن بیجاری نثری شخصی و خاص خود دارد. نمونه این نثر را نه روزنامه و مجله میتوان خواند و یافت هم نمیشود در سمساری نویسندگانی که نثرشان فاقد زبانآوری است و کلیشهای نثری را در همه آثار خود تکرارمیکنند.
میزگرد سه نفره خسرو دوامی، بیژن بیجاری و حسین نوشآذر درباره داستان روخوانیِ یادداشتهای «فَستفود» بیژن بیجاری با اشاراتی به واقعگرایی و شخصیتهای گروتسک
آدم بعد از ۳۰ سال دوری از لبنان به زادگاهش برمیگردد. روایتی از ۱۶ روز اقامت او در موطناش.
اما هی این کلاهها را جمع کرده و حالا هر روز، یکی از آنها را میگذارَد سرش تا دستکم، با کلاهی که سر خودش میگذارَد، یکی از آن روزها یاد آدمهای رفته را به خودش یادآور شود.
آدم بعد از ۳۰ سال دوری از لبنان به زادگاهش برمیگردد. روایتی از ۱۶ روز اقامت او در موطناش.
همهجای خانه صدای چکیدن آب میآمد. حواسم را جمع میکردم تا باز پایم به چیزی نگیرد و باز انگشت کوچکم به مبل گیر نکند.
در روایت همیشه دلالتی عِلّی و پرمایه وجود دارد: “یکچیز به دلیل چیزی دیگر”. “پادشاه درگذشت و سپس شهبانو درگذشت” شرح وقایع است. اما “پادشاه درگذشت و شهبانو از غم و اندوه درگذشتِ پادشاه درگذشت” داستان است.
ناگزیرم به عرضِ عالی برسانم که بنده هنوز که هنوز است، نفهمیدهام این چه دور است که درختِ چناری جانی را چنگ بزند و بعد هم در مندلِ آتشش خود بسوزد، و دیگرانی کَکشان هم نگزد که نه انگار آدمی، در همان حلقه که گِردش بودند، زمانی زنده بوده است.
یادم نمیآید با اطمینان بگویم اولین بار کِی بود که از وجودش آگاه شدم. اما اگر اشتباه نکنم بعد از ظهر یک روز زمستانی بود در یک تراموا که از محلهای شلوغ میگذشت.
نخستین برنامه از مجموعه برنامههای بانگ – نوا و شهرزاد در در گفتوگو با ندا کاووسیفر، حسین آتشپرور، نسیم خاکسار و قاضی ربیحاوی.
«بگذار آن را جاز بنامند» نوشته جین ریس و به ترجمه نسیم خاکسار: روایتی از عصیان یک دختر مهاجر رنگینپوست در لندن که سیستم او را به آستانه درهمشکستگی و فروپاشی درونی میرساند. به شکل کتاب صوتی.
آدم بعد از ۳۰ سال دوری از لبنان به زادگاهش برمیگردد. روایتی از ۱۶ روز اقامت او در موطناش.
این روزنامهی با شخصیت و پر تیراژِ بین المللی هرشب چاپ میشود. صبحِ زود در رگهای مشهد میدود. غروب- از راهِ همان رگ ها- جمع آوری و پوشال میگردد.
پرسشی که این مقاله پیشِ رویِ نویسنده ایرانی قرار میدهد این است که چنگ زدن به ایدهِ داستان نویسیِ سوررئال غایت است یا یک ابزار؟
داستانی درباره غلبه بر درد و فترت یا تسلیم شدن به واقعیت؟ نویسنده راه سومی را پیشنهاد میدهد.
آدم بعد از ۳۰ سال دوری از لبنان به زادگاهش برمیگردد. روایتی از ۱۶ روز اقامت او در موطناش.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.