خیرالله فرخی: عصر هر پنجشنبه بارانیست
من از چشمان حرفی، چشم درمیآورم روشن که دیدنها بریزد از زباناش حرف… هر روز از شمال باران، چشم میریختام ب جای اشک، تا بیآیی، با زبان تازهای از حرف
من از چشمان حرفی، چشم درمیآورم روشن که دیدنها بریزد از زباناش حرف… هر روز از شمال باران، چشم میریختام ب جای اشک، تا بیآیی، با زبان تازهای از حرف
برخی از کاربران شبکههای اجتماعی نوشتهاند پوراحمد با نوشتن یک نامه هشت صفحهای خود را حلقآویز کرد.
کیومرث پوراحمد با حرفها و کنش ها و اعتراضات و در آخر با مرگش پیام بزرگی به ما داد. پیامی در اعتراض به دو تیغ سانسور و سرمایه های هدایت شده که سینمای ایران را به پرتگاه سقوط برده است.
ترجمه دیگری از هزار و یک شب، به قلم اوحد بن احمد بلگرامی را معرفی میکنم. این ترجمه را میبایست دومین ترجمهی فارسی هزار و یک شب بعد از ترجمهی بزنجردی – که در سال ۱۸۱۴ به اتمام رسیده – دانست.
میترسد پسرش سردش شود. نمیخواهد تن پسرش، چشمهای همیشه مهربانش، لبان معصومش و گونههاش که دلش لک زده برای بوسیدنشان، یخ بزند.
محسن حمید نویسنده تحسین شده پاکستانی-بریتانیایی در «آخرین مرد سفیدپوست»، تازهترین رمان خود میپرسد چه اتفاقی میافتد اگر یک مرد سفیدپوست یک روز صبح از خواب بیدار شود و متوجه شود که رنگ پوستش تیره شده است. تمثیلی کافکایی درباره نژادپرستی و تبعیضهای روزمره.
نشریه ادبی بانگ با اجازه خانواه منصور کوشان، در قالب دوسیهای که به این نویسنده آزادیخواه اختصاص دارد یکی از مهمترین آثار او در تبعید را منتشر میکند: دهان خاموش جلد دوم رمان شاهد که خود اثریست مستقل. میخوانید:
اوئه فرزند دوران شکست ژاپن در جنگ است. پسرش از آسیب مغزی رنج میبرد و قدرت تکلم و توانایی برقراری ارتباط با دیگران را نداشت. التیام خانوادگی و اجتماعی مهم ترین درونمایه آثار اوست که به کنش خانوادگی و اجتماعی او هم جهت داده است. گفتوگو با او را میخوانید.
گروهی از عکاسان خبری ایران مقیم خارج از کشور عکسی از خانواده مهسا امینی در بیمارستان را به عنوان عکس سال ۱۴۰۱ انتخاب کردند. این عکس را نیلوفر حامدی، خبرنگار زندانی گرفته است.
جایزه بینالمللی ورلدپرس فوتو مستقر در آمستردام برگزیدگان خود در سال ۲۰۲۳ را شناخت. احمد حلبیساز، عکاس ایرانی جایزه افتخاری این نهاد را به خاطر عکسی از یک دختر جوان بیحجاب ایرانی در میانه جنبش «زن، زندگی، آزادی» در جمع عدهای از زنان محجبه در پیشزمینه یک مسجد دریافت کرد.
امید سارانی، پسر سیزده ساله، یکی از بسیارانی است که به تیر مرگسرشتان جمهوریی اسلامی در نمازگاه کشته میشود. او شوقی است که پیش از آنکه مقصود بیابد، زیر دندان مرارتتباران جویده میشود؛ مرادجویی که به شلیک نامرادیخوانان جان میدهد. تکههایی از فاجعهی قتل امید را در چند خط بخوانیم.
از پستانهایش که روی دهانم است بوی خوشی در ریههایم می پیچد. گلبرگهای اقاقیا به همه جا پرواز میکنند. میخواهم نفس عمیق بکشم، نمیتوانم.
ورودی یک محوطهی گردشگری تاریخی/ میکروفون با دانشمند است که تمجمج میکند و پیداست سخت خسته شده و با اهناهن، مسیر سربالایی را طی میکند/ باد سردی که او را به خود میدارد/ صدای چیلیک چیلیک پیاپی دوربین دانشمند/ صداهای درهم گفتوگوها و خندهها در پسزمینه، از دم نامفهوم.
یان تأثیر، احتمالاً از بیان جزئیات ثمربخشتر است. جزئیات لزوماً جهانشمول و همگانی به نظر نمیرسند. بنابراین، فرق بگذارید میان تنبلی، که از صفتهای سادهای همچون زیبا و شکوهمند و عالی استفاده میکند و زیباییشناسیِ تأثیر که عبارت است از همدست کردن خوانندهی خود، همزمان با آزادی بخشیدن به او در تخیل.
با صرف «سَلْخ»، در صیغهی مبالغت، با «قتل» که اسم فاعلش شمارهای سازمانیست – محرمانه است –با مفعولِ «جَرْح»، برآویختگان در کویها، برخاستند و شکرانه را کمر بستند.
رمان جدید رحمن عباس به نام «زندیق» که در آیندهای دیستوپیایی میگذرد، از نگرانیهای نویسنده هندی درباره روند قدرت گرفتن راست افراطی در کشورش، نژادپرستی و دیگریسازی به عنوان پیامدهای قدرت گرفتن راست افراطی نشان دارد.
ستاره پرده را آرام میکند و برمیگردد. جعبه رنگها را بیرون میکشد. تیوبها را سرجایشان میچیند و زمزمه میکند: مرا از یاد مبر.
پسرک تکههای رنگین کمان را از قایق بیرون آورد و در آسمان خانه گذاشت. پرندهها به وجد آمدند،بچهها خندیدند. خودتان میتوانید حدس بزنید که چقدر این آسمان برفی زیبا بود.
شاعر با توجه به رویدادهای خونین سالی که گذشت هفت سین تازهای برای ما تدارک دیده است: از سکته بانگ سهره، تا سرما و سرفه گورستان و سینه ترکیده و سم و سنگ و سوگ
مرجان ساتراپی، فیلمساز ایرانی مقیم فرانسه همراه با گروهی از دختران رقصنده در حمایت از دختران اکباتان در مقابل سفارت ایران در محله هفتم پاریس
شامگاه دوشنبه ۲۹ اسفند، شهروندان شیرازی که در حافظیه حضور داشتند، با فریاد «زن، زندگی، آزادی» به پیشواز سال نو رفتند.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.