محمد علی قیصرنیا: اردیبهشت
ساعت به سعد است و آفتاب به دراز دّرًه ها رعایتی ای دلبر با من از سّرِ کِردار که غّلت می زنم به جاده و آرامم نمی کند خاک
ساعت به سعد است و آفتاب به دراز دّرًه ها رعایتی ای دلبر با من از سّرِ کِردار که غّلت می زنم به جاده و آرامم نمی کند خاک
نیاز سلیمی شعر «آمین به خدایی که جز انسان نیست» را از مجموعه «ظلالله» برگرفته است. ابتدا شعر را میخوانیم و سپس نقد نیاز سلیمی را:
ای «بی سبب» که کنارم نیستی! لحظهای بهظاهر نمانده است لحظهای بهقطع، بیرون از من.جان در ما گذشته است، تنها به یاد بیاور که باورمان نمیشود کرد…
سرگذشتی داشت پنهانی تنیده با ریشههای درخت سرنوشتی آشکار که خودش چوپان روح بود روحِ خودش را انداخته در پیش و خودش شهیدِ خودش طوری که شهادتاش از درون خودش میرسید.
سال بیبنیان ۱۴۰۰ گذشت. به قرن تازهای وارد شدیم. یاد می کنیم از رفتگانمان. از هوشنگ چالنگی و گلهای سرخ شیرازش با چهار شعر.
سال بیبنیان ۱۴۰۰ گذشت. به قرن تازهای وارد شدیم. یاد می کنیم از رفتگانمان. از منصور اوجی و گلهای سرخ شیرازش با چهار شعر.
زدن بر سر زبانهای بومی، زدن بر سر زن بومی است. بریدن ارتباط عاطفی کودک با مادر است. این بزرگترین خیانتی است که در حق کسی ممکن است اتفاق بیفتد
حیرت میکنم از این باغ/که دستِ پاییز را
میبوسد!/حیرت میکنم از این عطر
که خود را/بر جنازه میافشاند!
چند شعر از فریبا شادلو در پرونده ویژه ” اتاقی ازآن خود” ویژه محفل شاعران زن خراسانی. شادلو در این اشعار در تلاش است برای سرکوب زنان در خانواده بیان ادبی بیابد.
جالب نیست که او در این جهان بزرگ صاحب یک گور کوچک هم نشود. جالب هم نیست با نهادن دستهگلی زیر بنای بیقوارهای به اسم سرباز گمنام، گولمان بزنند.
برف می بارد/و تو در آغوش شعرم خفته ای./این روزها غم چنان سنگین است/که دیگر سنگ هم نماد سکوت نیست./من اما در این سپیدی خاموش/می پرسم: تو کیستی/که غیاب ات هم زندگی ست؟
زینب صابر در این اشعار نمونهای از شعری را که در خیابانهای یک کلانشهر اتفاق میافتد به دست میدهد. او دانشآموخته دکتری فلسفه و هنر است و جوایزی را هم به دست آورده.
کاش زنی بودم/در عشیرهای گمنام/کودکم در چادری گِرهخورده/مابینِ شانههام خواب میرفت/چون برّهای سیاه/با پیشانی ِ سفید/ کاش زنی بودم/با پستانهای پُر از شیر/و ساقهایی راهبَلد/که از خارها آسان میگذشت.
بهتزده، روی تمامی خطوط، مرگ تو ایستاده است بکتاش! کاش در رثای خودت و صافی صدایت از حلقوم زندگی، شعری میسرودی از زیر خاک، پنجره میگشودی به پاکی ندایت و خودت که از همه ما دریغ شدی.
سمانه سرچمی شاعر و نقاش است و شعرهایش در مطبوعات به چاپ رسیدهاست.
من، خواستم تا آخرین تعبیر غم باشم/من، خواستم باشم اگرچه متهم باشم/هر قدر کم، هر قدر کم،هرقدر کم باشم،/باید خودم، باید خودم ،باید خودم باشم
روایت علی عربی از سرگذشت تبارش حکایت آشنایی در سرزمین خشک و کم آب شرق و جنوب شرق ایران است. شعرهایی از او را میخوانیم و شعری از او را با صدا و اجرای شاعر میشنویم.
وَ دستهایش را روی دهان روی سینه بالای کُسش گذاشته بود دوزانو نشسته نا-راحت مثل مجلس عزایی که در مسجدی محقّر وُ متروک دستهاشان را بالای آلتشان بگذارند وَ سر به پایین بیندازند سرها همه در خونْ –گوسفندْ– در خیرگیِ مشکیها بگویند سلامْ بگویند غم وَ بر سرِ میمِ غم جرقّهی فندکی روشن شود.
به گا دادم/ذهن باکرهام را/حل این معادله کار من نبود/رودی از جذر جریان احساسم را دست گرفته /رودی از جذر برای رگهای قلبم سنگین است
بهترین تعبیری که میتوانم برایِ شعرِ مهرانگیز رساپور- یا به نامِ قلمیاش، م. پگاه، بیاورم، “نسیمِ کوهستانی”ست؛ نسیمی که در من یادِ دورانهایِ کوهگردیام را زنده میکند؛ یادِ پاکی و خوشیِ وزشاش، هنگامی که آرام میوزد و در گوشات زمزمهای دلنواز میکند.
قسم به صبح نیرومند/قسم به تشخیص دهندگان/قسم به آخرین نگاهِ انسان/که حقیقت است این سخن/… و این سخن/حقیقت است
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.