دو شعر از عالیا میرچی در حال و هوای این روزهای ما
تو را میکشند تا میدان تماشا، با بند بیطرفیت تو را بر صلیب سینهی مادران داغدار
شرحه شرحه میکنند. تماشا کن: بوی خون میرسد به باغهای بیخیالی شما.
تو را میکشند تا میدان تماشا، با بند بیطرفیت تو را بر صلیب سینهی مادران داغدار
شرحه شرحه میکنند. تماشا کن: بوی خون میرسد به باغهای بیخیالی شما.
آریامن احمدی در این روایت چندرسانهای با تهمینه در گفتوگو قرار میگیرد که از مادران عزادار قیام ملت ایران با او سخنها بگوید. چه مادرانی تهمینه! که گیسهایِ سیاهشان را بُریدند که فرزندانشان را با دستهایشان بهخاک سپردند پیش از آنکه باد در موهایشان آواز بخواند.
یک روز صبح/چشم باز میکنی/پشت پنجرهها/رنگین کمان میبینی/در آینهها مینگری/رنگین کمان میبینی/به خیابان نگاه میکنی/دست بچهها/رنگین کمان میبینی/بی اختیار اشک میریزی/بر گونههای تو/قطرههای رنگین کمان میغلتند
امروز صبح هم مثلِ همهی صبحهای جهان نبود/مرگ با صدای «اللهاکبر» به کوچه آمد/و بعد… تمامِ شهر شنیدند:/ مرگ صدایِ ضجههایِ مادری در «ستارخان» میداد/ و شب که با «اذانِ مغرب» به پیرانشهر رسید/به زبانِ کُردی در لالاییِ مادرِ طاهر میگریست: «پسرم، کبوترِ خونینبالم…»
طناب گفت: به مادر بگو ببخشاید مامورم و معذور! محسن گفت: چرا من ؟! طناب گفت:برای عبرت دیگران
نام بیرون شلیک است/نام بیرون مرگ/نام بیرون بر تو /گوش تو از ترس جوانانی خواهد ریخت که دور اشک همکلاسیشان حلقه زدهاند/و نام تو را زیر لب میجوند
زخم اعدامیان آیا شفا پیدا کرده است؟ به یاد میآورند به دست چه کسانی کشته شدهاند؟ در دست آنها چیست؟ در چشمهای اعدامیان چه میبینی؟ تهدید یا تمنا؟
«گورستانها آواز میخوانند» شعری است که اخوان کردستان (نام مستعار) برای نشریه ادبی بانگ فرستاده است. این شعر به شکل چندرسانهای منتشر شده. میتوانید شعر را با صدای شیدا محمدی، شاعر نامآشنا هم بشنوید.
این شعر نیست، تن ِ مجروح ِپانزده سالهایاست چرکین از تجاوزهای پیدرپی، سر شکافتهی دخترکی آوازهخوان است با کلماتی له شده در گلو، سینه دریده کارگری زندانی است که تا آخرین ضربه به شکنجهگرش میخندید.
چون سرو ایستاده بر سکوی افتخار با پرچمی که میرقصد با باد بر خشک چوبی، چه زیبا پریشان کرده موی تو و خاطر “جبار” را نسیم انقلاب.
این ترانه دوازده سال قبل اجرا شد که اکنون در پرتو اعتراضات جوانان شجاع ایرانی، معنا و مفهوم تازهای یافته است: نهال پرآواز آینده، شکوفا به جشن بهاران است. میشنویم:
شعری از روزبه کمالی،حدیثِ ژینا و همرازها و روشناهایِ خیابان با صدا و اجرای شاعر
من برای گرفتن چیزی به جنگ نمیروم، من برای اینکه خودم را از شرّ “ناموسبودن” رها کنم، خودم را از سنگینی هرآنچه بر قامتم دوختهاند رها کنم، برای اینکه هیچ نداشته باشم از شما و از نو آغاز کنم، من به راستی برای از دست دادن به میدان آمدهام.
تمام دختران خودکشی کردهاند/تمام مادران اعتراف کردهاند/تمام پیراهنها به دروغ سیاه شدهاند/تمام اشکها شادی در خون است/ما تمام قد دروغگویان تاریخیم /ما مادر زاده نشدیم /مهسا نیکا سارینا حدیث مینو هَدیه حنانه هاجر غزاله
برای آمنه شهبازی؛ در ۲۶ آبان ۹۸ زخم معترضی را میبست، سربِ داغ به گردنش آتش کردند.
این شعر تقدیم به”قیامت دخترانِ ایران”مهسا نیکا سارینا و… و به پسرانِ آزادی ایران به مادرانِ دادخواه و جان باختگانِ آبانِ۱۳۹۸ و مرگ دلخراش مادری بنام آذرِ میرزاپور زهابی پرستاری خودسرپرست که چهار فرزند داشت و در آبان ۹۸ مستقیم به قلب او شلیک کردند.
شعر از تو شاعر میشود، جان از تو ظاهر میشود، سِحر از تو ساحر میشود، خلق از تو قادر میشود، یاس از تو آخِر میشود
بیایید فروتن باشیم نمیتوان از راه دور قهرمان جنگی شد که در آن هیچ نقشی بازی نکردهای.
اه سرباز، مرگ هرگز اینگونه چالاک نبوده است، اسلحهات را به سویم نگیر، من، گیسوهایم را، به میدان آوردهام…
ماموران امنیتی خیابانها را ناامن کردهاند،آنها به سوی هرکسی که ذهنی روشن دارد شلیک میکنند،گویا چراغ خیابان کافی نیست،ستارههای آسمان را هم نشانه میروند
صدای پای اسبانی که از یک هزاره تاختهاند به هزارهای دیگر/برای آزادیدن زادیدن یا یکبار برای همیشه دیدن/بگو ای گیسو کمندت که در برابر مرگت ایستادهام/بگو ای تاریخترین معبری که با نام تو ریخته خونهای بسیار
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.