دلناز سالاربهزادی: «استونر» نوشته‌ی جان ویلیامز – تنهایی مردی معمولی

«استونر» نوشته‌ی جان ویلیامز چندین بار به فارسی ترجمه شده. در سال ۱۴۰۳ نشر ماهی این کتاب را بار دیگر به ترجمه محمدرضا ترک تتاری منتشر کرده است. دلناز سالاری به این مناسبت این رمان معروف را معرفی می‌کند:
رمان «استونر» اثر جان ویلیامز، داستان زندگی ویلیام استونر، استاد ادبیاتی معمولی است که در مسیر زندگی با تنهایی، شکست‌های عاطفی و حرفه‌ای مواجه می‌شود. این رمان، با روایتی خطی و شبیه به «مرگ ایوان ایلیچ»، زندگی استونر را از کودکی تا مرگش به تصویر می‌کشد. او که در جوانی شیفته ادبیات می‌شود، در طول زندگی خود عشق و معنای وجود را در کلمات و کتاب‌ها جست‌وجو می‌کند، اما در نهایت با تنهایی و ناکامی‌های عمیق روبه‌رو می‌شود. ازدواج بی‌شور، رابطه سرد با فرزند و عشق ناکام به معشوقه‌اش، زندگی او را به تراژدی‌ای انسانی تبدیل می‌کند.
«استونر» نه تنها داستان یک فرد، بلکه نمادی از انسان معاصر است که در جست‌وجوی معنا، با شکست‌ها و تنهایی‌هایش دست‌وپنجه نرم می‌کند. ویلیامز با توصیفات درخشان و صحنه‌های ماندگار، دردها و رنج‌های زندگی استونر را به‌گونه‌ای ترسیم می‌کند که خواننده را به همراهی با شخصیت اصلی وامیدارد. این رمان، با تأکید بر قدرت کلمات و ادبیات، نشان می‌دهد که گاهی تنها پناهگاه انسان در برابر جهان پرآشوب، کتاب‌ها و کلماتی هستند که او را به سوی جاودانگی سوق می‌دهند.

«استونر» کتابی است درباره‌ی انسانی معمولی، انسانی مانند هزاران انسان دیگر که نه قهرمان است و نه کاری خارق‌العاده انجام می‌دهد. نه چیزی شگرف خلق می‌کند و نه به جایگاه رفیعی می‌رسد. شاید همین معمولی بودن دلیلی بر مغفول ماندن کتاب برای دهه‌ها بوده است. کتاب در سال ۱۹۶۵ در امریکا چاپ شد و تازه در سال ۲۰۱۱ یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های اروپا شد و نظر بسیاری از منتقدان و کتابخوانان را به خود جلب کرد. در ایران هم «استونر» در سال‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته و چندین ترجمه از آن در قفسه‌ی کتابفروشی‌ها هست، اما ترجمه‌ی درخشانِ محمدرضا ترک تتاری که نشر ماهی آن را امسال (۱۴۰۳) منتشر کرده در میان مخاطبان جدی کتاب جای خود را به خوبی باز کرده و مقدمه‌ی مترجم و مؤخره‌ی از تیم کرایدن شناخت درستی درباره‌ی جایگاه کتاب به خواننده می‌دهد.

«استونر» سومین رمانِ جان ویلیامز (۱۹۲۲-۱۹۹۴)، نویسنده‌ی کم‌کار امریکایی و استاد ادبیات، داستان زندگی ویلیام استونر است. کودکی در خانواده‌ای فقیر و کشاورز که وارد دانشگاه کشاورزی می‌شود و در کلاس ادبیات شیفته‌ی ادبیات می‌شود و گویی به شناخت جدیدی از خود و جهان می‌رسد. تغییر رشته می‌دهد و استاد ادبیات همان دانشگاه می‌شود و تا پایان عمر که سرطان می‌گیرد همان‌جا می‌ماند. او ازدواجی کرده که از همان روزهای اول در آن نشانی از شور و عشق نیست و سکوت نقش پررنگی در آن دارد، دختری دارد که شاد نیست و هرچه بزرگ‌تر شده فاصله‌اش از او بیش‌تر شده و معشوقه‌ای که شاگردش است و به زندگی‌اش معنایی داده اما به خاطر دانشگاه و تنش شغلی‌اش او را از دست می‌دهد.

این تراژدی معاصر با آگاهی از مرگ شخصیت اصلی داستان، ویلیام استونر، شروع می‌شود و بعد زندگی این استاد دانشگاه را راوی دانای کل در روایتی خطی برای خواننده تعریف می‌کند. در همان پاراگراف اول شرح بسیار خلاصه‌ای از زندگی ویلیام استونر آمده است و از مرگ او می‌گوید و آن‌که این استاد دانشگاه نه در میان دانشجویان استاد مطرحی بوده و نه در میان اساتید. این شروع شما را یاد کتاب دیگری نمی‌اندازد؟ استونر از نظر فرم بسیار شبیه «مرگ ایوان ایلیچ» است، رمانی بیوگرافی‌مانند که ابتدا از فرجام قهرمان داستان، ایوان ایلیچ، خبردار می‌شویم و برخورد سرد همکاران با این خبر را می‌بینیم و بعد تولستوی زندگی او را برای‌مان تعریف می‌کند. این شباهت فقط در فرم Tie back داستان نیست، شخصیتِ تنها و سیر نزولی داستان هم بسیار شبیه «مرگ ایوان ایلیچ» است، فقط استونر° جاه‌طلبی ایلیچ و نوکر باوفای او را ندارد. او فقط معشوقه‌ای از دست رفته دارد و کلمات و ادبیات را.

ویلیامز هم‌چون تولستوی با آن‌که عنصر تعلیق را، با فرم روایتی که انتخاب کرده است، حذف کرده اما آن‌چنان داستان‌گوی توانایی است که خواننده همراه ویلیام استونر می‌شود و درد می‌کشد و عاشق می‌شود. فصلی که استونر عاشق می‌شود از درخشان‌ترین فصل‌های کتاب است. نویسنده عشقی را تجسم می‌بخشد که از کلیشه بسیار دور است. «ویلیام استونر در چهل‌و‌سه‌سالگی چیزی را فرا می‌گرفت که دیگران در جوانی آموخته بودند: اولین عشق آخرین عشق نیست و عشق نه یک پایان، بلکه مسیری است که در آن عاشق قدم در راه شناخت معشوق می‌گذارد.» و با تمام شدن این رابطه او به یک‌باره می‌شکند، ویلیامز اهل استفاده از استعاره نیست همه‌چیز برای او عینیت دارد، او از آه کشیدن استونر بعد از جدایی از معشوقه‌اش چیزی نمی‌گوید و صحنه‌هایی ملودرام خلق نمی‌کند، خیلی صریح می‌نویسد «نحیف‌تر شد و شنوایی‌اش را کم و بیش از دست داد. در طول تابستان چنان خسته و بی‌دل و دماغ بود که توان راه رفتن بیش از چند قدم را نداشت.»

نویسنده که هم‌چون قهرمان کتابش، استونر، عاشق تدریس و ادبیات است با توصیفات درخشان، توصیفاتی کل به جز، صحنه‌هایی درخشان و گاه سینمایی ساخته که با پایان کتاب هم‌چنان در ذهن می‌مانند، او صحنه را نورپردازی می‌کند، صدای آمبیانس می‌دهد و درونی‌ترین حس‌های استونر را توصیف می‌کند. او از اشتیاق استونر به خواندن کتاب، از خانه‌ی معشوقه‌ی استونر و رابطه‌ی آن دو، از جنون زنش و تنهایی خودش تصویری می‌سازد که به سادگی فراموش نمی‌شوند. صحنه‌هایی که گاه آن‌قدر احساسات را درگیر می‌کنند که نیاز است کتاب را ببندیم و وقفه‌ای ایجاد کنیم تا بتوانیم از درد فاصله بگیریم و سپس ادامه دهیم. پس از اتمام کتاب به درستی حرف تیم کرایدر پی می‌بریم. او، در مقاله‌ای که در مؤخره ترجمه‌اش آمده، نوشته استونر «رمانی است سراسر درد و رنج که خواندن کتاب را مشکل می‌کند».

شخصیت استونر در همخوانی کامل با فرم رمان از هر تعلیقی به دور است. در طول رمان استونر یک‌بار برآشفته می‌شود، پا به میدان نبردی در دانشگاه می‌گذارد و آن «نه» محکم را می‌گوید، قیام او قیامی حماسی و دراماتیک نیست، ایستادن در برابر شاگردی است که به نظرش صلاحیت ندارد و همین یک بار نیز شکست می‌خورد. همین ایستادن در برابر شاگردی حتا لنگ نه تنها حرفه‌اش را به خطر می‌اندازد که در نهایت آن‌چه زندگی‌اش را رنگی بخشیده بود را نیز نابود می‌کند.

در فصل پایانی، باز هم‌چون فصلی که ایوان ایلیچ نزدیک مرگ است و به معنای زندگی و مرگ می‌اندیشد، استونر به زندگی خود فکر می‌کند که «لابد از نظر دیگران شکستی بیش نیست.» اما برای او در آن دقایق پایانی شکست اهمیتی ندارد و معنای زندگی چیزی فراتر از پیروز و شکست است، گویی کلمه و همراه همیشگی‌اش کتاب معنای زندگی‌اش بوده‌اند و به این باور می‌رسد که در کلمات جاودانه می‌شود.

استونر شاید یکی از معمولی‌ترین انسان‌ها باشد، او نه خصوصیتی دارد که خاص باشد نه جاه‌طلبی و رویایی دارد، اما شخصیتی است که نماینده‌ی انسان معاصر است، شخصیتی است که هر عشق کتابی با او همراه می‌شود و لحظات جادویی افسون ادبیات را با او سپری می‌کند. «استونر» کتابی است که زمان نمی‌شناسد، داستان تنهایی انسانی است که فقط کلمات را دارد و همان‌قدر که قصه‌ی شکست است قصه‌ی اشتیاق هم هست، اشتیاق استونر به ادبیات و عشق.

بیشتر بخوانید:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی