بیا از گلوگیری بغض از گیرِ دشنه بر جگرگاهِ غم از عشوهگریهای عشق از رقص مرگ در تاب و تب تنها از نامهربانی طناب از آیینِ آیینه و آتش در اهتزاز جرثقیل از حرفِ آخرِ ماسیده بر زبان سخنی بر ساز کنیم همین جا میان همین میدان
گفته بودم در سراچه عشق بهای آزادی کمتر نیست باز هم بپرس از حافظه خونی تیرکها از بوتههای باران خورده عصیان- که خوابِ پر خون شقیقه میبینند از نامههای تیرباران* از بیزمانی ایام از امشب که یادِ تو، یاد میآورد وبه من میگوید: افتاده خراب اولی*