نخستین جشنواره کتاب فارسی با مشارکت و حمایت برخی نهادهای فرهنگی مانند نشر رها و بنیاد محمد محمدعلی، انجمن خانوادههای جانباختگان هواپیمای اوکراینی، رسانه همیاری و روزنامه هشت صبح افغانستان و همچنین شهرگان در ونکوور کانادا برگزار شد. در این جشنواره از برخی کتابها از جمله مجموعه داستان «سنگام و دیگر داستانهای» نوشته مهرنوش مزارعی رونمایی شد. در این برنامه دکتر پیمان وهابزاده، جامعهشناس، شاعر و داستاننویس سخنانی ایراد کرد که اکنون در بانگ متن آن را میخوانید.
پیش از این از مهرنوش مزارعی رمان «انقلاب مینا» در نشر باران منتشر شده است.
سلام و درود. از خانم سیما غفارزاده و نشریهی همیاری و دستاندرکاران برنامه بابت این دعوت سپاسگزارم. هر چند سالهای چندانی است که از ونکوور به دور هستم، از ۳۵ سال پیش که به کانادا پرتاب شدم، یک شرکتکنندهی جدی در برنامههای هنری و ادبی ونکوور بودهام، و به یاد دارم که در آن سالهای دور، همچنان که ایرانیانِ همفکر یکدیگر را مییافتند، چگونه مهاجران انگشتشماری در این شهر با کمترین امکانات و با تلاش و سرسختی بسیار، در دوران رسانههای چاپی، چراغ فرهنگ و هنر را در این شهر افروختند و روشن نگاه داشتند. در این پسزمینه اجتماعی و تاریخی است که به نظرم برنامهی «جشنوارهی کتاب ونکوور» تداوم یک راه است اما با چشماندازهای تازه.
از من خواسته شده که در اینجا به مناسبت انتشار کتاب دوست نویسندهام مهرنوش مزارعی بازتابهایی را ارائه بدهم. این کتاب که سنگام و داستانهای دیگر نام دارد، در واقع گردآمد سه کتاب از داستانهای کوتاه خانم مزارعی هستند. من در اینجا میخواهم بیشتر به جهانبینی مهرنوش مزارعی بپردازم.
برای شناختن مهرنوش مزارعی باید از پدیدهی مهاجرت بزرگ نسل ویژهای از ایرانیان در دههی تاریک ۱۳۶۰، که من نیز بدان نسل تعلق دارم، اشاره کنم. همین نسل تبعیدی و مهاجر بود که در سراسر جهان، و نیز در ونکوور، چراغ هنر و ادبیات را روشن کرد. مهرنوش مزارعی نیز در همین نسل جای میگیرد. او بنیانگزار فصلنامه ادبی فروغ در لسآنجلس در سال ۱۳۷۰ بود.
اشارهام در اینجا به رابطهی میان مهاجرت، از یک سو، و ادبیات و هنر، از سوی دیگر است. مهاجرت میتواند تولدی دیگر باشد، یک فرصت تاریخی و وجودی که تنها یک بار در زندگی ما رخ میدهد: پس ذهن مهاجر – اگر به راستی مهاجرت را زیسته باشد، نه اینکه تنها جهانبینی و آداب و شیوهی زندگی سابقش را به کشور دیگری آورده باشد – ذهنی پیوسته نیست. ذهنی است گسیخته، چندپاره و به غایت حساس به زمینه و تجربهی زیسته و آمادهی دریافت هر مشاهدهی نو. این ذهن همیشه با لهجه مینویسد.
داستانهای مهرنوش مزارعی را میباید در این پسزمینهی تاریخی و ادبی و مشاهدهها و حساسیتهای چندگانه درک کنیم. روایت نویسندهی مهاجر از درون رویدادهایی شکل میگیرد که در زمانها و مکانها و زبانهای واگرا و از هم گسیخته روی دادهاند و همهی اینها با وجود واگراییشان در روایت نویسنده کنار همدیگر مینشینند. آنچه تجربهها و روایتهای مزارعی را خواندنیتر میکند، رابطهی اوست با جامعه و مردم آمریکا، جایی که دهههاست که میهن وی بوده است. مهاجرت میتواند نویسنده را در پیلهی زیستی و ذهنی زندانی کند: بسیاری از نویسندگان مهاجر پس از سالها دوری از زادگاه همچنان از حافظه مینویسند و با جامعهی تازهی خود درگیر نمیشوند. به نظرم این رویکرد باور نداشتن به این واقعیت است که مهاجر دیگر در جای پیشین خود نیست، سرزمینی که رهایش کرده اما به شدت دلتنگ آنست. مزارعی کاملاً برعکس این رفتار میکند و راوی تجربهی وجودی از اجتماعی است که خانهی اوست، اما یاد زادگاهش هم دستمایهی داستانهایش هستند. از این رو، مزارعی یک نویسندهی فراملیتی است. روایتهایش از شیراز و ساحل دریای خزر تا لسآنجلس و تیخوانا را درمینوردند. به باور من، مهرنوش مزارعی در این سالها توانسته به یکی از موفقترین و پیگیرترین داستاننویسان ایرانی در مهاجرت فرابروید. شاید شرکتکنندگان در این برنامه ندانند، اما داستانهای مزارعی موضوع یک تز دکترا در ایران هم بودهاند.
در داستانهای سنگام میبینیم که بسیاری از آدمهای داستانهای مزارعی در کشمکش با موقعیت خود هستند، موقعیتهایی چه بسا پیش پا افتاده با واکنشهایی حتی پیش پا افتادهتر. اما در نگاه نویسنده، همین موقعیتها زایندهی روایتهایی دقیق هستند از آنچه از ما یک انسان میسازد. هر کس در هر زمان وابسته به یک دیگری است که با او درگیر است. خوانندهی تیزبین میبیند که روایتهای به نظر گزارشگرانهی او پردهای است بر نگرش متفکرانه و فیلسوفانه مهرنوش مزارعی. پس همزمان در دو سطح مینویسد: موقعیت ملموس را روایت میکند تا اشارهای نهفته به جهان پنهان روابط داشته باشد. به نظرم او شیفتهی آنست که ببیند هر فرد چگونه به موقعیت خود واکنش نشان میدهد. از نگاه من، توجه خانم مزارعی نسبت به موقعیتها برخاسته از دغدغهی او در مورد چیستی و گوهر انسان است، موضوعی که در همهی این سالها آن را در داستانهایش کاویده است. در این کاوش، گهگاه راوی با موضوع مشاهدهی خود یکی میشود – یک همبستگی و اینهمانی ژرف و وجودی. نمیتوان داستانهای مزارعی را در ژانر بخصوصی جای داد، او هم افسانه مینویسد و هم داستان رئالیستی و سوررئالیستی، اما به باور من دغدغهی کاوشگرانهای که از آن یاد کردم در کارش همواره روشن است.
برای نمونه، در داستان «فاحشهی پیر بار انسینادا» (در منطقهی مرزی مکزیک) چشمان تنفروشی کهنهکار با توریست آمریکایی میماند و با او به آمریکا میآید، و در همان حال به گونهای جادویی راوی جمعی (ما) در آغاز داستان به راوی فردی (من) در پایان میرسد. در داستان دوزبانهی «غریبهای در رختخواب من» مزارعی فضای شگفتی را میآفریند. موضوع داستان از تیترش روشن است. از روایت اصلی که فردی از در اتاقی در یک هتل از خواب برمیخیزد و کسی را همبستر خود میبیند که اصلاً به یادش نمیآورد، بدانجا میرسیم که در لایهی زیرین داستان شاهد یک حس غریبگی درونی باشیم که تنها پس از خواندن روایت بر ما آشکار میشود. تناقضهای این غریبگی بیرونی و درونی روایت را خواندنی میکند.
باری، داستانهای مهرنوش مزارعی میتوانند خوانشهای چندانی داشته باشند. کتابی که «نشر رها» از داستانهای کوتاه مزارعی منتشر کرده چنین فرصتی را برای نسل تازهای از خوانندگان فرامرزی فراهم میکند. مهرنوش مزارعی از این داستانهای کوتاه به مهمترین اثرش که همانا رمان انقلاب میناست رسید – رمانی که وی به انگلیسی نوشت و به تازگی به فارسی نیز منتشر شده است. به نظرم این رمان یکی از بهترین رمانهای فارسی در دهههای اخیر بوده است.
در داستانهای مزارعی، تعادل جهان همواره به هم میخورد اما جهان بیاعتنا به راه خود میرود. نکته آنست که با خواندن داستانهای مهرنوش مزارعی دنیاهای تازهای پیشاروی ما پدیدار میشوند.
از توجه شما متشکرم.