الاهه نجفی خویشاوندی دوری بین این داستان با داستانهای «با مردی با کراوات سرخ و «عروسک چینی شکسته من» گلشیری تشخیص داده است.
چکیده:
«دانه درخت آس» (+) داستانی از است از ندا کاووسیفر که در نشریه ادبی «بانگ» منتشر شده است.
«دانه درخت آس» درباره قصاص است. داستان از کنار یک کیوسک آغاز میشود، در ارتباط درونی راوی با یک دختربچه شکل میگیرد و در تابستان ۶۱ در زندان قزل حصار با اعدام به پایان میرسد.
الاهه نجفی خویشاوندی دوری بین این داستان با داستانهای «با مردی با کراوات سرخ و «عروسک چینی شکسته من» گلشیری تشخیص داده است. موضوع هر دو این داستانها جستوجوی خویشتن در آینه دیگری است. دانه درخت آس: جستوجوی خویشتن در آینه یک اعدامی به عنوان تجربه همه هستی ما در این سالها؟
لازم به یادآوری است: درخت آس، یک درخت بهشتی است که عصای موسی از چوب شاخهاش است. ارمغان جبرئیل برای موسی: «ای موسی، این عصا را ببر، زیرا که خداوند این عصا را مختص تو قرار داده است.»
در داستان ندا کاووسیفر اما این درخت یک درخت جهنمی است.
«دانه درخت آس» ندا کاووسیفر هم از نظر درونمایه و هم به لحاظ پرسپکتیو از خویشاوندان داستانهای «عروسک چینی شکسته من» و «مردی با کراوات سرخ» هوشنگ گلشیری است: جستوجوی خویشتن در آینه دیگری، تقطیع واقعیت در واقعیتِ داستانی که بین کشتن یا نکشتن خواننده را رها میکند. گلشیری در مقالهای در ۲۱ ژوئن ۱۹۹۷ مینویسد:
«تجربه خواندن، تجربه رفتن به عمق است؛ هر شی خود اسطوره است یا در سایه نمونه اسطورهایاش؛ هر عمل چیزی است ازلی و ابدی. آدمی در داستان نه بر خط که بر دایرهای میچرخد و خواننده در هر لحظه تجربه همه هستی را باید در پیش چشم داشته باشد.»
راوی هنگام توصیف شخصیتهای یک داستان دو راه بیشتر ندارد: یا میبایست همه اتفاقها را از درون شخصیتاش وصف کند و یا اینکه میتواند از بیرون به او نگاه کند. «دانه درخت آس» صحنه تعیینکنندهای دارد که در کنار یک کیوسک اتفاق میافتد و سبب ارتباط و آشنایی راوی داستان با دخترک گیسو طلایی یک بازجو میشود که قرار است ترور شود. در مجاورت همین کیوسک است که واقعیت داستانی قابل درک میشود. از همین زاویه هم اغلب داستانهای اتوبیوگرافیک، داستانهایی که در قالب نامه نوشته میشوند و یا داستانهایی با گفتارهای درونی روایت میشوند.
گلشیری «در عروسک چینی شکسته من» از منظر محدود به ذهن، از زاویهای رو به درون در هم شکستن یک پدر زیر شکنجه را از دریچه چشم دختر او نشان میدهد. در «مردی با کراوات سرخ» هم یک مأمور امنیتی هنگام تعقیب سوژه به تدریج به آن دیگری تبدیل میشود. در «دانه درخت آس» یک ذهن تشکیلاتی درگیر رابطه با دختر گیسو طلایی یک بازجو میشود. آنچه که به بیان درنمیآید و باید در ذهن ما ساخته شود، ذهن درهمشکسته دخترکی است که سر سفره یک بازجو بزرگ میشود. آنچه که به بیان درمیآید، یک ذهن تشکیلاتی است که از زندگی دست شسته و با اینهمه همچنان درگیر زندگی است. حاصل زندگی او آرزویی است که در دل دخترک میکارد:
«گفتم بعدا میفهمی که همه اتفاقات بزرگ دنیا مثل همین دندان کرم خوردهی توست که اگر توی یک سوراخ کوچک پنهان شود بالاخره به یک سکه طلا تبدیل میشود. چیزی از حرفهایم نفهمید، میدانم. فردای آنروز با دستمزد یک ماهم یک سکه طلا خریدم. دندان را از شکاف درخت بیرون آوردم و جایش سکه طلا را گذاشتم. میدانم که یک روز بالاخره سراغش خواهد رفت.»
گلشیری مینویسد:
«داستان نه بر خط که بر دایرهای میچرخد و خواننده در هر لحظه باید تجربه همه هستی را در پیش چشم داشته باشد. مثلاً یک درخت، گرچه از منظر یک راوی، درختی است در لوح محفوظ ذهن او، مرگ یک آدم هم مرگ اوست هم مرگ همه آدمها.»
«دانه درخت آس» بیانگر این معناست: مرگ یک آدم هم مرگ اوست هم مرگ همه آدمها.
درخت آس، درختی است که عصای موسی از چوب شاخهاش ساخته شده. ارمغان جبرئیل برای موسی: «ای موسی، این عصا را ببر، زیرا که خداوند این عصا را مختص تو قرار داده است.»
ندا کاووسی در گفتوگو با بانگ درباره مفهوم این درخت در داستانش میگوید:
«من از دو وجه به درخت آس نگاه کردم. در کودکی درخت آس را به عنوان یک درخت بهشتی یا همان شجرهالطیبه میشناختیم. مثل درخت طوبا، کدو، انار و خرما که درختان بهشتی بودند. در عهد عتیق اما از درخت آس به عنوان درخت جهنمی نام برده شده. شجره الخبیثه. شجره الملعونه. در داستان هر کدام از دو طرف متخاصم میتوانند به موضوع نگاه متفاوتی داشته باشند. این بذر، این دانهای که در آن زمان کاشته شد میتواند جریانی به وجود بیاورد که بسته به نظر آنها ملعونه یا خبیثه باشد. بنابراین نمیتوان قضاوت کرد.»
«دانه درخت آس» در لحظاتی شکل میگیرد که هیچکس سر جای خودش نیست. در جهان این داستان جنایت یک امر روزانه است اما در این میان اتفاق بزرگتری میافتد: آرزویی که در دل یک دختربچه مثل دانه یک درخت معجزهگر کاشته میشود. تکرار یک دور باطل یا رهایی از دور باطل؟ داستان با سایه یک جرثقیل در زندان قزل حصار به تاریخ دوازده تیر ماه ۱۳۶۱ به پایان میرسد. در آغاز داستان خواندهایم که قرار است پسر فردی که کشته شده طناب را گردن راوی داستان بیندازد. پنج سال پس از آن تاریخ، نویسنده این داستان متولد میشود. جستوجوی خویشتن در آینه یک اعدامی به عنوان تجربه همه هستی ما در این سالها؟