خلاصهای از داستان قتل حکومتی کومار درافتاده را میتوانید به شکل چندرسانهای در این نشانی (+) خارج از قاب بانگ ببینید و بشنوید و بخوانید.
کومار درافتاده، نوجوان شانزده سالهی کرد، در روند اعتراضهای سال ۱۴۰۱ به گلولهی نیروهای امنیتیی جمهوریی اسلامی در پیرانشهر کشته میشود. روزی که کومار کشته میشود، هیچ اعتراضی در شهر نیست. کومار تک رهروی است که با چرخش آرزویش در درون، به دام مرگسرشتان جمهوریی اسلامی میافتد.
تکههایی از فاجعهی قتل کومار را در چند خط بخوانیم.
۱
شب قبل از مرگ کومار در پیرانشهر اعتراضهایی در جریان است. پدر کومار به او تلفن میکند و او را به خانه باز میگرداند. او در اعتراضها نیست.
این تکه را چنین میخوانیم: کومار در آیینی قربانی میشود که در آن فریاد آرزوی بذر و باران همخوانی نمیشود. حدیث حادثه از هیچ سر برمیآورد. شلیک خشکخواهان صحنه و سکانسی میسازد که او بیشرکت در همخوانیی یاران همراه، صدایش میبرد. سقوط او از تاب خاطره هولناک گمانها میسازد.
۲
شب قتل کومار، خانوادهی او به جشن عروسیی یکی از دوستانشان میروند. کومار اما در خانه میماند تا یک مسابقهی فوتبال را در تلویزیون تماشا کند. در جشن عروسی پدر مشغول شام خوردن با یکی از همسایهها است که دختر آن همسایه که مادرش در بیمارستان بستری است، به پدرش تلفن میکند و میگوید یک پسر شانزده ساله کشته شده و او را به بیمارستان آوردهاند. پدر کومار حس میکند که پسر کشتهشده، کومار است.
این تکه را چنین میخوانیم: پدر از ژرفای مهر مُغاکی را میبیند که در آن هجوم شب بیمهتاب همهی افقاش را سیاه میکند. سرب ملال انگار در رگهایش میریزند. شولای سیاه دستادست میشود در خیالاش؛ بیآنکه هیچ ستارهای بر درزی بروید.
۳
پدر کومار به بیمارستان میرود. در آنجا هم چیزی به او نمیگویند. موضوع امنیتی است. به همین خاطر از طرف فرمانداری به خانوادهی کومار اطلاع میدهند.
این تکه را چنین میخوانیم: عمق آشوب وسعت تن تسخیر میکند. قدح رنج از آمیختهی چرا و کجا لبالب است. کومار ما به زخم راهجوکُشان رفته است. کومار ما رفته است.
۴
پدر کومار همان شب به فرمانداری شهر پیرانشهر مراجعه میکند. خانوادهی آنها، خانوادهی داییی کومار و عموی پدر کومار هم میرسند. فرماندار جنازهی کومار را به آنها میدهد و میگوید باید در یک ساعت جنازه را دفن کنند. عموی پدر کومار از آنها میخواهد که بگذارند جنازه را به روستایشان «زیوکِه» منتقل کنند. صبح روز بعد جنازهی کومار در زیوکِه دفن میشود.
این تکه را چنین میخوانیم: بار سترگ اندوه شیونها میسازد. از هجوم جوشش جور، توان ایستایی نیست. نبض پدر بیمرز میزند. آهنگ آشوبِ دل مرز نمیشناسد. نِسیان را در هیچ چشم و دلی نمیتوان یافت. پهنهی پندار هرگز از رنج دفن گنج وجود او خالی نمیشود.
۵
به گفتهی پدر کومار، کومار در میدان محمدِ اوراز که نزدیک منزل آنها است، از فاصلهی یک متری با گلولههای ساچمهای که به پهلوی راستاش میزنند، کشته میشود. حتا یک ساچمه هم روی زمین نیفتاده است. همهی گلولهها به او اصابت کردهاند؛ بدون اینکه هیچ اعتراضی در کار باشد.
این تکه را چنین میخوانیم: پیمانهای تهی میشود از ناب پیام. گلوها خشک و گونهها خیس میشوند در حسرت چکهای از آن. مرغ توفانی تنها، دلبستهی همسایهگیی مهتاب، اسیر شنباران شوم شده است تا پایان حال و بال.
خوانش تکههایی از فاجعهی قتل کومار را در یک تکه بخوانیم.
۶
کومار در آیینی قربانی میشود که در آن فریاد آرزوی بذر و باران همخوانی نمیشود. حدیث حادثه از هیچ سر برمیآورد. شلیک خشکخواهان صحنه و سکانسی میسازد که او بیشرکت در همخوانیی یاران همراه، صدایش میبرد. سقوط او از تاب خاطره هولناک گمانها میسازد. پدر از ژرفای مهر مُغاکی را میبیند که در آن هجوم شب بیمهتاب همهی افقاش را سیاه میکند. سرب ملال انگار در رگهایش میریزند. شولای سیاه دستادست میشود در خیالاش؛ بیآنکه هیچ ستارهای بر درزی بروید. عمق آشوب وسعت تن تسخیر میکند. قدح رنج از آمیختهی چرا و کجا لبالب است. کومار ما به زخم راهجوکُشان رفته است. کومار ما رفته است. بار سترگ اندوه شیونها میسازد. از هجوم جوشش جور، توان ایستایی نیست. نبض پدر بیمرز میزند. آهنگ آشوبِ دل مرز نمیشناسد. نِسیان را در هیچ چشم و دلی نمیتوان یافت. پهنهی پندار هرگز از رنج دفن گنج وجود او خالی نمیشود. پیمانهای تهی میشود از ناب پیام. گلوها خشک و گونهها خیس میشوند در حسرت چکهای از آن. مرغ توفانی تنها، دلبستهی همسایهگیی مهتاب، اسیر شنباران شوم شده است تا پایان حال و بال. کومار ما به زخم راهجوکُشان رفته است. کومار ما رفته است.