اتاقی از آن خود: عاطفه رنگ‌آمیز طوسی

زاده ۱۳۵۹مشهد

از وی مجموعه‌ی غزل با نام «از روزهای نیستی و باران…» نشر سخن‌گستر ۱۳۹۰ منتشر شده و دو مجموعه دیگر شامل چهار‌پاره و شعر سپید آماده‌ انتشار است. کارشناس دبیری زبان و ادبیات فارسی و کارشناس ارشد ادبیات کودک و نوجوان است و در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خراسان رضوی مربی فرهنگی و پاسخگوی واحد مکاتبه‌ای است.

۱

… کاش زنی بودم

در عشیره‌ای گمنام

کودکم در چادری گِره‌خورده

ما‌بینِ شانه‌هام خواب می‌رفت

چون برّه‌ای سیاه

با پیشانی ِ سفید

کاش زنی بودم

با پستان‌های پُر از شیر

و ساق‌هایی راه‌بَلد

که از خارها آسان می‌گذشت.

۲

… دلم

طلقِ لب ریخته‌ی توست

ای چراغ دود‌زده

که سایه‌های رنجور را

بر دیواره‌ی شب

راه می‌بری

چون کودکانی خفته بر شانه‌ی زنان

میانه‌ی هذیان و ناداری و تب

حالا

آن درد که در پیشانی‌ام بود

در  ماسوره‌ی تنهایی پیچیده است

و استخوان سَرم می سوزد بی نفت

آه ای زندگی!

ایستاده ام در بوران

و می خواهم هر بهار، گَرده ی زردِ گُل ها را

بر انگشتان دخترم ببینم.

۳

خشنود شدم ای شاخه‌ی شمعدانی!

ملاقات ِ با تو دست کمی نداشت

ازشنیدن کمانچه ی کَلهر

در نخستین روز ِ شهریور

وقتی باران به تفاریق می‌بارد

و جهان چون کاسه‌ای خالی لَق می‌خورَد

بر لبه‌ی حوض

من آدمیزادی تنهایم

که دوری‌ها کشیده

و در انگشت سبابه‌اش خبری نیست که نیست!

دلتنگی آداب خودش را دارد

نمی شود کتمانش کرد

نمی شود یقه‌اش را گرفت

و پرسید: چه از جان  گلدان می‌خواهی؟

با تک گُلی قرمز

که در باد رعناتر است

و چشم بَر‌نمی‌دارد از نور

جز برای سیراب کردن قلبش در  پاییز.

۴

شعبده‌بازِ ماهری بود رنج

تو را از یَقه‌ی پیراهنم

پَر داد

در رنگ ِ موهایم دست بُرد

و کاری کرد تا سال‌ها

با دست و پای بسته

در جعبه‌ای کوچک زندگی کنم

مَردم کف می زنند

رنج، با انگشت اشاره

مرا بدل به سنگ می‌کند

و می رود.

۵

دیدار تو

چون بردنِ نام خداوند است

در هزاره‌ی کفر

جگر می‌خواهد و انبانی حزن

تا پیش پایم را ببینم

گیوه‌های دست‌دوزِ سِدری‌رنگم را

با آن قیطان‌های سفید و گل‌های ریزِ دلواپس

در سوسوی فانوسی که دیگر  روشن نمی‌شود

با لتّه‌ای سوخته در کوه

دیدار تو

خوفِ شریف زانوهاست

در پایین رفتنِ شبانه از پله‌های قناتی متروک

در کویرِ طبس

بوسیدنِ جای خراش سنگریزه و مضراب

میانه‌ی زمستانِ نافهم

و سپیده دمان

گوش سپردن به اختلاطِ دو طوقی با هم

وقتی لانه‌شان را

پشتِ سپیدارها پیدا می‌کنند

بر شیروانی کوتاهِ قرمز

دیدار تو

شیشه‌ی عمر است و گلاب

در لَفاف ترمه بایدش پیچید.

۶

تو عطر میخک ِکوهی نشسته در نفَست

بهار بی که تو را بو کنم کناره گرفت

کسی نشست برای هزارمین دفعه

کنار گوشی ِ خاموش، هی شماره گرفت

تو صفر نهصد و چندی‌؟ تو یازده عددی

که قطع کرده مرا از تمامی ِ دنیا

نمی‌رسم به صدایت به لاله‌ی گوشت

چقدر دور شدم از شمار ِآدم‌ها

به پیچ زلف زنی فکر می‌کنم با درد

که بعدِ من به تو با عشوه زنگ خواهد زد

تو پشت ِ رُل به چراغی رسیده‌ای زرد است

کسی اتاق مرا تیره رنگ خواهد زد

تو خواستی بروم مثل لک‌لکی در برف

تو خواستی که نباشم حوالی ِ بامت

خدا کمک نکند از سرم بیفتد ، آه!

هوای عشق ،هوای بهاریِ نامت

به کوه می‌زنم از شدت پریشانی

به این حقیقتِ سنگین به قله‌ای بن‌بست

چه چاره ای‌؟چه بگویم؟ به قول ِسعدیِ جان:

«رضای دوست مقدم بر اختیار من است»

۷

از کاج‌های گمشده در برف رد شدیم

مانند ردپای گوزنی که تیر خورد

افتاده بود ماه تو از طاق آسمان

غم لب گذاشت بر لب غم خواب‌ِمان نبرد

در تو هزار چتر بنفشی که باز شد

در من هزار دکمه‌ی نابسته میوه داد

روشن شدیم آتش و جاری شدیم رود

تا صبح در معاشقه در شاهراه ِ باد

*«تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود»

عاشق شدن اواسط ِ این صفحه‌های فال

هر جا سفر کنیم به یک خانه می‌رسیم

آغوش‌مان دو جلگه‌ی خوش‌بخت در شمال

ای مُنتهای ِخوبیِ انسانِ عصر رنج

پروانه‌ای که عطر تنت در گلاب‌هاست

این‌جا که ایستاده‌ام آگاهم از جهان

نام تو روی عطف تمام کتاب‌هاست

*حافظ علیه الرحمه

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی