مهدیه پیش قدم
زاده ۲۸ دیماه ۱۳۶۳
شروع فعالیت۱۳۸۳
مولفِ مجموعه شعر «دایره ها دست از سرتان برنمی دارند» ،بهار ۱۳۸۸
مجموعه داستان «مرگ با طعم فلفل دلمه ای و آدامس خرسی»،آذر ماه۱۳۹۲
داستان بلند «دارم فکر می کنم شما را کجا دیده ام» ،آذر ماه۱۳۹۲
۱
به گا دادم
ذهن باکرهام را
حل این معادله کار من نبود
رودی از جذر جریان احساسم را دست گرفته
رودی از جذر برای رگهای قلبم سنگین است
در قسمت نهایی آئورتم
سدی عظیم ساختهای
پمپاژ را مختل کرده است
انگشتم را از سوراخ فرضیاش بر نمیدارم
پترس نام کودکی ست که هرگز تو را ندیده است
ومن ذهن فاحشهام را برای غسل تعمید به بیمارستان اطفال میبرم
اینجا مرگ
در شیشههای کوچک شیر
خلاصه میشود
ودستهای کوچک ورمکرده
ذهنم را به تخت بستهاند
سوراخهای کوچکش
مرا یاد چیزهایی از تو میاندازد
و ترکهای بزرگش
پرچمم را تکان میدهد
می خواستم از پنجره بگویم
اما
نداشت
درست مثل احساسم که گیر کرده در آسفالت
وجذرش در نمیآید.
۲
همین که نشانی خانهات را گم کرده باشی
و سقف دهانت تنها پناهگاه خرگوشهای درونت باشد
درمانگاهی شبانهروزی خواهیشد که جورابهای پاریزینش نخکش است
و میخهای بزرگی دارد
کرمهای خاکی دربمباران نمیمیرند
وسیاهی لشکرها همیشه سیاهی لشکرند
پیروزی برای خرگوشهای تو نیست
کلاهت را کج کردهاند
تا برای دندانهای نیششان برقصی
و کوی دانشگاه را به چهارراه دکترا برسانی
میدان امام رضا را دور بزنی
و حقوق کارگران هفتتپه را به پنجرهی فولاد بدهی
خرخره ام را پشت گوشی پنهان کردهام
و مردههایم را از درمانگاهم پس میگیرم
اجی مجی لا ترجی دارد قرن عوض میشود
و ما کش میآوریم در تقویم شمسی
در پیتزا
و دستهایی که دورمان میزنند
سر بر دوششان میگذاریم
و تیزیِ ضامندارشان را نمیبینیم
باید وام تازهای بگیرم
من چاقوی کوچک جیب بارانیِ تو هستم
۳
کتابخانهی ارواح میرفتم بهتر بود
آغوش تو آشپزخانه نداشت
من زبانم را قورت دادم
از پهلویت ترسبدم
بهتر بود کفشهایت را میپوشیدم
این طور
حالا من بودم که پا به فرار میگذاشت
و تو بودی
که سینهخیز میشد
باور کنید این تیرها مشقی نیست
و من از خوردنشان عقبم
بگو کسی که میآید برای کمک
از رو به رو بیاید
خنجرهای تیزی را پشت سر گذاشتهام
هنوز دهانهای زیادی
دندانهایم را میخواهند
اندامهای جنسیام اسیرند
خاک ریز را به هم بریز
من جنگ تن به تن را
بیشتر دوست دارم
۴
دارم به جای پیاز
دستم را روی رنده میکشم عزیزم
قاشقها به ترتیب توی جا ظرفی
ایستادهاند
کمر راست نمیکنم
شکنجه میکنم
این تابه را
که دور تا دورش را سیاهی گرفتهاست
بارانهای اسیدی
موهایم را سفید میکند
اگر در آسمان خبری باشد
فردا
معلم سختگیری میشوم
و از قرصهای توی یخچال
حرف میزنم
خطهای عمودیِ قرآن
تفسیر نمیشوند
این سودوکو
برای من سهمگین است
بازیِ تازهای راه بیندازید
دستم روی رنده
تمام میشود/شد
۵
هول که میکنم
حولهام را زیر دوش میپوشم
و روپوشم را توی رختخواب
خوابهای عمیقی میبینم
ماهیهای بزرگ اینجا
زندگیهای کوچکی دارند
ومن
ماهی اقیانوسی هستم
که در ردیف کتابخانهی کوسهها
عاشقانههای برشت را
باصدای ماندگار عبدالباسط میخوانم
شمعدانی وملافه سیاه را
کنار حجله ام بگذارید
که این روزها زیاد هول میکنم