اتاقی از آن خود- زهرا گریزپا

زهرا گریزپا زاده‌ی مشهد در اردیبهشت ۱۳۶۲. کارشناس ارشد ادبیات فارسی و شاغل در روزنامه شهرآرا.
از نوجوانی سرودن شعر را آغاز کرد و نخستین مجموعه شعرش در سال ۱۳۸۷ با عنوان «استکانی کنار بعد‌‌ ازظهر» به وسیله انتشارات سخن‌گستر منتشر‌شد. این مجموعه که بیشتر در قالب کلاسیک و چند شعر با قالب آزاد است درهمان سال انتشار نامزد جایزه شعر زنان ایران (خورشید) و نامزد کتاب سال (قیصر امین پور) شد.
از وی اشعاری در مجموعه‌های مختلف گزیده شعر، روزنامه ها و نشریات مختلف به چاپ رسیده‌است.
دو مجموعه شعر کودک و چند مجموعه گرداوری شعر نیزدر کارنامه وی به چشم می‌خورد و یک مجموعه شعر آزاد آماده انتشار دارد.

۱

باید برمی‌گشتم

به آن زن دوره‌گرد

به روزهای قبل از آشنایی

به اردیبهشت ۱۳۶۲

باید

خودم را از دلتنگی

پس می‌گرفتم

برمی‌گشتم

به نهال گردو

به آن دفترچه خاطرات

کاش

هیچ‌گاه عاشق نمی‌شدم

به خیابان نمی‌رفتم

زندگی را

در بساط دست‌فروشان نمی‌یافتم

و با آن زن کولی

در سطل‌های بزرگ زباله

تا کمر فرو‌ نمی‌رفتم

و با انبانی از خاطره

به خانه برنمی‌گشتم

۲

و آفتاب

بر آن پیراهن چرک‌تاب

بی‌وقفه می‌تابید

سارهای بازیگوش

از شاخه‌ای به شاخه‌ای می‌پریدند

و باد

علف‌های نورس را لگد می‌کرد

من تنها بودم

در آن پیراهن دست‌دوز

با حاشیه‌ای از گل‌های سرخ

که زیباترم می‌نمود

من تنها بودم

با گوسفندانی که از پی‌ام می‌آمدند

تا در هی‌هی چوپانی

در سحرگاهان اضطراب و تنهایی

سنگسارم کنند

۳

هنوز گرم بود

غمگین و وسوسه‌انگیز

چون معاشقه یک درخت کهنسال با نسیم

هنوز کلماتش

طعم زیتون و زندگی را داشت

وقتی در این پاییز لعنتی

مرا به انگشت و افسوس

 نشان می داد

یک منظره دوردست

با دامنه‌های پرچین

و دختران زیبا در کنارش

اما من

باید برمی‌گشتم

فراموش کرده‌بودم

در را ببندم

تا چیزی از تنهایی اتاق نکاهد

باید برمی‌گشتم

دلتنگی را از ملافه‌ها می‌تکاندم

و با دهانم

دستان کودکانم را گرم می‌کردم

گمان نداشتم

عصری چنین طولانی را

دعوای اشیا و کلمات

صدای شکستن استکان های بلور

کلمه ای را با احتیاط برداشتم

و دهانم را به خون و غزل آغشتم

سخت بود

درک این روزها

چون درک ترجمه شعری در زبان مادری ام

می خواستم غمگین نباشم

اخبار را نشنوم

و زبان مادری ام را از این کلمات محافظه کار تهی کنم

تف به این روزگار

باید دهانم را بشویم

و خون را از لباس ها و اندام ها

و دستم را به شکسته بند بسپارم

نمی دانم چطور

دلخوش کنم

به صدای غمگین چرخ خیاطی

و تمام روز چشم بدوزم

هم آغوشی بادها و رویاها را

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی