ایرج پزشکزاد، نویسنده و طنزپرداز که خوانندگان او را معمولاً با رمان «داییجان ناپلئون» میشناسند، در اثر «ایست قلبی» در ۹۴ سالگی در لس آنجلس درگذشت. مجموعه «آسمون ریسمون»، طنزهای روزنامهای، «حاج مم جعفر در پاریس» (۱۳۳۳)، «آصغر آقای کل میتی و بوبول» (۱۳۳۸) و نمایشنامه «ادب مرد به ز دولت اوست» (۱۳۵۴)، ماشاءالله خان در بارگاه هارونالرشید» (۱۳۵۴)، «دایی جان ناپلئون» (۱۳۵۱)، «انترناسیونال بچهپرروها» (۱۳۶۳) و «شهر فرنگ از همه رنگ» (۱۳۷۲) از آثار اوست. نام پزشکزاد در سالهای اخیر با رمان «خانواده نیکاختر» (۱۳۸۰) در محافل ادبی ایران بار دیگر بر سر زبانها افتاد. از آثار غیر داستانی او میتوان به طنز فاخر سعدی (۱۳۸۱)، «مروری بر تاریخ انقلاب مشروطه»، «مروری بر واقعهی ۱۵خرداد ۴۲» و سرانجام «مروری بر تاریخ انقلاب کبیر فرانسه» اشاره کرد. پزشکزاد در رمان «دایی جان ناپلئون» موفق به برنمودن یک دوران رو به زوال از طریق شخصیتهای داستانی خودش میشود. دورهای که بیمارگونگیاش از طریق نوکرِ ارباب به دورههای بعد انتقال مییابد. دوره «مشقاسمها».
سالها پیش ایرج پزشکزاد در نشست انجمن فرهنگ آزاد در پاریس سخنانی درباره طنز ایراد کرد.
می خوانید:
طنز یعنی چه واقعاً؟ صبح تا غروب ما چقدر طنز میشنویم. به خصوص از ۵۰ یا ۶۰ سال پیش این واژه تقریباً برای ما ناشناس بود.
چرا چنین چیزی را نمیشنیدیم ولی این آخریها روز به روز مصرف آن زیاد شده است. ما این طرف و آن طرف میرویم و سالنامهی طنز میبینیم، ماهنامهی طنز، هفتهنامهی طنز، آنوقت در صحبتها و تفسیرها و مقالات بسیار اصطلاحات طنزآمیز، طنزآلود میشنویم و نویسندگان و گویندگان امروزی هم معتقد هستند و گفتهاند و مکرر تکرار کردهاند که این طنز با معنی طنز قدیم یکی نیست و با ساتیر غربی مترادف است.
توضیحی که میدهند انتقاد به قصد استهزا از معایب و مفاسد اخلاقی و اجتماعی سازمانها و نهادها یا آدمها است. هر چند راجع به این تعریف در میان غربیها اتفاق نظری نیست.
این به اصطلاح مترادف بودن طنز ما با ساتیر غربی در زبان مردم افتاده است و قبول عام پیدا کرده است. این از کتابهای تحقیقی ادبی هم آمده است مثلاً از کتاب «از صبا تا نیما» که تاریخ شعر معاصر و تألیف دکتر یحیی آرینپور که مینویسد: آن نوع ادبی که در السنهی غربی ساتیر نامیده میشود در فارسی طنز اصطلاح شده است.
پس اعتقاد الان این است که طنز مترادف ساتیر است. طنز یک سابقهی هزار ساله بلکه بیشتر در زبان فرسی دارد و من دو یا سه نمونه شعر برای اینکه ببینید چه معنی از آن میگرفتند از خاقانی یاداشت کردهام:
زبونتر از مه سی روزهام مهی سی روز
مرا به طنز چون خورشید خواند آن یوزار
سعدی میگوید:
دی گفت سعدیا من از آن توام به طنز
این عشوهی دروغ دگرباره بشنوی
یعنی آن معنایی که در قدیم از آن میگرفتند. ولی سعدی و عبید و حافظ و این شعرا مثل اینکه این کلمه را زیاد دوست نداشتهاند، یکبار بیشتر در تمام اشعارشان نیامده است، فقط یکبار.
سعدی، خاقانی، عبید یکبار و من میخواهم به شما بگویم این تحول معنی که گفتیم نویسندگان و گویندگان الان به آن معتقد هستند خیلی جدید است. یعنی در گذشته چنین معنایی نمیداده است.
یعنی این طنز قدیم به معنای ریشخند و طعنه و ملامت، اینطوری که در این اشعار دیدیم همچنان تا همین ۴۰ یا ۵۰ سال پیش ادامه داشته است.
یعنی هیچکدام از اشعار سید اشرفالدین گیلانی یا «چرند و پرند» دهخدا عنوان طنز نداشتهاند یا عنوان روزنامههای «توفیق» و «باباشمل» فکاهی انتقادی بود، صحبت طنز هیچ جایی نبود.
از سالهای ۲۰ به بعد بود که کم کم لفظ طنز به گوش ما خورد و آن جوری که حدس زدم و دنبال کردم منشا بروز این طنز به معنای جدید، مجلات «یغما» و «یادگار» بوده است.
به این ترتیب که این بزرگان یعنی عباس اقبال آشتیانی و خانلری و حبیب یغمایی سعی میکردند هنر عبید را که یک اسم روشنی در میان مردم نداشت و بین هزل و مطایبه و هجو سرگردان بود و هیچ اسم روشنی نداشت به عنوان هویت هنر عبید، طنز را ترویج کردند.
سعی کردند بین طنز و هجو فاصله بیندازند چون هجو غیر از فحاشی منظوم بود. توانستند این کار را انجام بدهند و بین طنز و هجو فاصله بیندازند ولی نتوانستند بین طنز و فکاهه فاصله بیندازند.
خوانندگانشان این نکته را نگرفتند که در فکاهه، خنده هدف است. فکاهه یا جک برای این تعریف میشود که مردم بخندند یا اینکه خاطرشان شاد بشود در حالیکه در طنز خنده نیست و اگر تصادفاً خندهای باشد، وسیلهای برای رسیدن به مطلبی است.
اینها این کار را کردند و نتوانستند بین فکاهه و طنز فاصله بیاندازند و آن وقت یواش یواش خنده به عنوان شناسنامهی طنز در ذهن ما ثبت شد.
نتیجه این شد که نه تنها ما مردم عادی به این اعتقاد رسیدیم که اینها یکی است و فرقی نمیکند حتی مثلاً در همین کتاب دکتر آرینپور که تعبیرشان را راجع به مترادف بودن طنز با ساتیر خواندیم، معتقد است طنز یعنی خنده.
لابد مینویسد اگر «موش و گربه» و بعضی از لطایف عبید و حکایتهای ملا نصرالدین را کنار بگذاریم در سراسر ادبیات حجیم هزار سالهی ایران، به آثار طنزآمیز که هدف آن اصلاح و تزکیه باشد برنمیخوریم و این عجیب است که از ادبیات هزار سالهی ایران، ادبیات طنز نیست.
آن وقت من در اینجا میگویم انکار و داوری و رد قاطعانهی طنز در ادبیات ایران، بیشتر به مغرب زمینیها برمیخورد. چون جمعی از بزرگان ادب و دانش مغرب زمین مانند ارنست رونو، باربی دو منا، هانری مارسی و عدهای دیگر از قرن نوزدهم تا کنون در نوشتههایشان سعدی را به اعتبار گلستانش، طنزپردازی بزرگ شناختهاند.
طنزپردازی قابل قیاس با وراسیوس رومی و ساتریستهای قرن شانزدهم میلادی فرانسه. ظن قالب من این است که این ایهام در مورد خویشی طنز که با خنده باشد، باید در ذهن اساتید ادبیات ما نیز حاکم باشد.
به قرینهای که دیدم استاد بسیاردان گرانقدر ما دکتر ذبیحالله صفا در «گنجینهی سخن» که کتاب مرجع دربارهی آثار پارسینویسان بزرگ است، در فصل سعدی وقتی به موضوع طنز او میرسد «هزلیات و مضاحک» او را پیش میکشد و بررسی میکند و به طنز گلستان که آنطور مورد نظر بزرگان غرب بود هیچ اشارهای نمیکند.
به عنوان نتیجه میخواهم بگویم که اگر طنز فارسی را مترادف با ساتیر غربی به عنوان یک نوع ادبی بشناسیم باید قبول کنیم که اگر خنده را با ساتیر غربی به عنوان یک نوع میدانیم خنده یک مسألهی سبک و شیوه است و طنزپرداز یا ساتیریست میتواند بخنداند و بگریاند.
ویکتور هوگو به عنوان یکی از ساتیریستهای به نام مغرب زمین شناخته شده است. طنز ویکتور هوگو علیه خودکامگی سوم در کتاب عقوبات به جای آنکه بخنداند غالباً اشک به چشم میآورد.
حتماً جرج اورول را ملاحظه کردهاید در «مزرعهی حیوانات» گاه خواننده را به شدت متأثر میکند و آنوقت در «۱۹۸۴» طنز دیگرش، که گاهی واقعاً خواننده را در آن محیطی که به وجود میآورد، به هول و هراس میاندازد.
از اینها گذشته ولتر که با طنز کاندید یا خوشبینی گاهی خواننده را به خنده میاندازد، ساتیر معروفی هم در غالب تراژدی دارد. اگر طنز، خنده ایجاد بکند از نوع وصف شده در لغتنامهها که مینویسند لبها و دهان گشاده گردند و آواز محسوسی از حلق برآید، نیست.
نوعی خندهی درونی یا انبساط و رضایت خاطر است که شاید بتوان آن را با اصطلاح وصف خوش شدن عرفا یا مطلق خوش آمدن یا به قول خودمانی دل خنک شدن توصیف کرد.
این توضیحی بود که میخواستم راجع به طنز بدهم که طنز و خنده با هم این قوم و خویشی را ندارند که ما تصور میکنیم.