
در صحنهی ادبیاتِ ایران حضورِ رمانهایی که سالهای پایانیی حکومت سلسلهی قاجار را بستر وقوعِ رویدادهای تخیلی یا «تاریخی» کردهاند، سخت چشمگیر است. بهویژه در سالهای پس از انقلابِ اسلامی، این دوران تبدیل به بستر رمانهایی شده است که در آنها درندهخوییها و جستوجوی مفر برای گریز از درندهخوییها درهم آمیختهاند؛ رمانهایی که در آنها چهرههای تاریخی به میدان آمدهاند و دلسوختهگانی از کوچههایخاکیی پرخاطره گذشتهاند.
سالهای پایانیی حکومت سلسلهی قاجار اما هنگامی که در قالب رمان جلوه میکند، آینهی رویدادهای آشنا نیست؛ که انگار تاریخ دیگری است که رویدادهای آشنا را دستمایهی نگاه به پنجرههای دیگر میکند.
نخست نگاهی بیندازیم به چهگونهگیهای انعکاس تاریخ در نوع ادبیی رمان تا زمینهای فراهم بیاوریم برای نگاه به دو رمانِ سوء قصد به ذاتِ همیونی، نوشتهی محمدرضا جولایی و تالار آینه، نوشتهی امیرحسن چهلتن؛ نگاهی به چهگونهگیهای انعکاسِ تاریخ در رمان؛ نگاهی به تفاوتهای رمانِ تاریخی و رمانِ زمان.
۱
شاید در کلیترین شکل حضور تاریخ در رمان را بتوان به دو نوع تقسیم کرد: نخست حضورِ چهرهها و حوادث تاریخی بهعنوان محورِ رمان، دومِ حضورِ یک دورانِ تاریخی بهعنوانِ ظرفِ زمانیی یک رمان. حضورِ نوع اول را میتوان بهوجودآورندهی رمانِ تاریخی خواند، حضورِ نوع دوم را بهوجودآورندهی رمانِ زمان. بر این دو نوع حضور کمی بیشتر تأمل کنیم.
در فرهنگهای نقدِ ادبی میخوانیم که رمانِ تاریخی بازسازیی تاریخ است به یاریی تخیل؛ رمانی که با پرداخت به رویدادهای تاریخی میکوشد، شرایطِ اجتماعی ـ روانیی حاکم بر یک دورانِ تاریخی را تصویر کند.[۱] رمانِ تاریخی اما تنها گردِ یک محورِ تغییرناپذیر بنا نمیشود؛ که گاه به ترسیمِ سرگذشتِ چهرههای تاریخی اکتفا میکند، گاه آمیزهای از سرگذشت چهرههای تاریخی و تخیلی را در بر میگیرد، گاه بر رویدادهای تاریخی متمرکز میشود. مخرج مشترکِ تعریفهای گوناگون رمانِ تاریخی اما انگار یک چیز بیش نیست؛ آمیختهگیی رویدادهای تاریخی و حوادثِ تخیلی؛[۲] تعریفی که ما را وامیدارد، معنای رمانِ تاریخی را اینگونه نظم بدهیم: خوانشِ رویدادهای تاریخی، روایتِ سرگذشتِ چهرههای تاریخی، تصویرِ یک دورانِ تاریخی از سکوی تخیل.
بر مبنای این تعریف اما رمانِ تاریخی نه بازیگرانِ گمنامِ تاریخ را به صحنه میخواند نه جنبههای منتشرنشدهی هستیی انسان را زیرِ نور میگیرد. پس تا به تعریفِ خویش از رمانِ تاریخی تا حدِ امکان کامل کرده باشیم، رمانِ تاریخی را، فارغ از موضوعها و محورها، بر مبنای میزانِ نقش تخیل به دو گروه تقسیم میکنیم: رمانهایی که در آنها تخیل تنها به واقعیتِ تاریخی شاخ و برگ میبخشد، رمانهایی که در آنها تخیل تلاش میکند با تصویرِ جنبههایی از هستی که در تاریخ راهی ندارند، نگاه ما به تاریخ را تغییر دهد. رمانهایی چون شمس و طغرا، نوشتهی محمدباقر خسروی، عشق و سلطنت، نوشتهی شیخ موسی کبودر آهنگی، داستان باستانِ، نوشتهی میرزا حسنخان بدیع، دامگستران، نوشتهی صنعتیزاده کرمانی در گروه اول جای میگیرند؛ رمان سوء قصد به ذات همیونی در گروه دوم. رمان زمان اما ویژهگیهای دیگری دارد.
ویژهگیی اصلیی رمان زمان را حضور یک دوران تاریخی، بهمثابهی ظرف زمانیی رمان، دانستیم. این تعریف را اندکی گسترش دهیم: رمان زمان، بر خلاف رمان تاریخی، بر مبنای حضور چهرههای تاریخی یا شرح رویدادهای تاریخی بنا نمیشود؛ که بازیگرانِ خویش را از میان کسانی برمیگزیند که نقش تعیینکنندهای در متنِ بلند تاریخ ندارند. نقشِ تخیل در رمان زمان بسیار بیش از نقشِ تخیل در رمان تاریخی است؛ هرچند حضورِ یک دورانِ تاریخی در آن اجتنابپذیر است. رمانهایی چون مدار صفردرجه، نوشتهی احمد محمود، رازهای سرزمین منِ، نوشتهی رضا براهنی، زمستانِ 62 ، نوشتهی اسماعیل فصیح، تالار آینه را رمانِ زمان میخوانیم.
حضورِ تاریخ در رمان، رمانِ تاریخی و رمانِ زمان، هر دو، را میآفریند. سوء قصد به ذات همیونی و تالار آینه، هر دو، اما تمامیتِ متن بلند تاریخ را به جدال میطلبند.
۲
سوء قصد به ذات همیونی ماجرای سوء قصد به محمدعلی شاه را موضوع قرار میدهد. به روایتِ سوء قصد به ذات همیونی، در سوء قصد به جانِ شاه، عباسخان افشار، زینالخان اسکویی، کریم دواتگر، شلووا ایلیا، حسینخان لله، حیدرخان افشار شرکت دارند.
سوء قصد به ذات همیونی اما روایتِ پر شاخ و برگِ خطهای برجستهی متن تاریخ نیست؛ رمانِ تاریخیای است که تمامیتِ متنِ تاریخ را به جدال میطلبد.
متنِ تاریخ سوء قصد به محمدعلی شاهِ قاجار را به عنوان یکی از طرحهای سیاسیی سازمان اجتماعیون عامیون ثبت کرده است. اجتماعیون عامیون، بهمثابهی یکی از شعبههای حزبِ همتِ باد کوبه، نخست در تبریز، سپس در شهرهای دیگرِ ایران فعالیت آغاز میکند. تلاش در جهتِ «عدالت ومساوات» و نابودیی دشمنانِ «شاگرد و مزدور و عمله و نوکر و میرزا و دفتردار و سررشتهدار» از جمله برنامههای این حزب است. طرحِ نابودیی محمدعلی شاه قاجار را شاهبیتِ فعالیتهای شاخهی نظامیی این حزب، کمیتهی مجازات، خواندهاند.
کمیتهی مجازات توسط ابراهیم منشیزاده، اسدالهخان ابوالفتحزاده، محمدنظرخان مشکوه الممالک در شهریورماه سال ۱۲۹۵ خورشیدی تأسیس شد. هدفِ این کمیته از میان بردنِ مخالفانِ «آزادی و عدالت» بود. کمیتهی مجازات بر آن بود که از طریقِ عملیاتِ مسلحانه «قدرتِ پول، اسلحه و شخصیت را از بین ببرد و شرکت عمومی را معمول دارد.»[۳]
در تأسیسِ سازمان اجتماعیون عامیون، حیدر خان افشار نقشی تعیینکننده داشت؛ هم او بود که تلاش کرد شعبهی مشهد این سازمان را برپا کند؛ هم او بود که برای برپاییی شعبهی این سازمان به تهران آمد؛ هم او بود که بمبی به خانهی علاءالدوله حاکم تهران انداخت تا از ستمپیشهگان زهرچشم گرفته باشد. حیدرخان افشار در تأسیسِ سازمانِ اجتماعیون عامیون نقشی تعیینکننده داشت. درکمیتهی مجازات اما دیگرانی نیز نقشی برجسته بازی کردند؛ دیگرانی که به اندازهی حیدرخان نامشان در تاریخ تکرار نشد. از میان اعضای کمیتهی مجازات، کریم دواتگر به دستِ رشیدالسلطان، عضو دیگر کمیتهی مجازات به قتل رسید، رشیدالسلطان و حسین خان لله در میدان توپخانهی تهران به دار آویخته شدند، منشیزاده و ابوالفتحزاده در راه تبعید به کلات توسطِ مامورانِ حکومتِ ایران از میان رفتند.
اعضای کمیتهی مجازات، ماندهگاریی تاریخی را آرزو میکردند؛ تحقق روندِ حقانیی تاریخ را؛ تحقق اندیشهای را که روشنفکرانِ عصرِ مشروطیت در سر داشتند. سوء قصد به ذات همیونی اما، چشم بر تاریخ میبندد تا جنبهای دیگر از هستیی اعضای کمیتهی مجازات را بنگرد؛ چراییی میل آنها به عدالت را؛ چهگونهگیی حرکتِ آنها را در پشتِ پردههایی که تصاویرِ تاریخی بر آنها به نمایش درآمده است.
فصلِ نخستِ سوء قصد به ذات همیونی تاریخِ اسفندماه سال ۱۲۸۶ خورشیدی را بر پیشانی دارد؛ روز سوء قصد به جان محمدعلی شاه قاجار را. فصلِ پایانی ترسیمکنندهی ماههایی پس از این روز است؛ روز خروج حیدرخان افشار از تهران. در میانِ این دو فصل، فصلهایی از سرگذشتِ چهرههای اصلیی سوء قصد به ذات همیونی، پیش از ورود به صحنهی تاریخ را میخوانیم.
میخوانیم که زینال اسکویی ذاتِ قدرت را خوش نمیدارد، امکانِ تغییر دنیا را باور ندارد. میخوانیم که در عشق به یک دختر ثروتمند شکست خورده است، به یک زن جوان تنفروش دل بسته است، زن مرده است. میخوانیم که تنهاییاش مرز نمیشناسد. میخوانیم که حسین خان لله در بیغولههای پُرتعفن بزرگ شده است، پدرش بر اثر سقوط در گاوْچاهِ دباغی مرده است، با لوطیهای قمهکش درگیر شده است، برادرش توسط لوطیها کشته شده است، خود یکی از لوطیها را به انتقام کشته و گوشِ لوطیی دیگر را بریده است، به جستوجوی کار به باکو رفته است، در آنجا با عباسخان افشار آشنا شده است. میخوانیم که جانی زخمی دارد، از هر نوع احساسِ انسانی تهی است، بهجستوجوی بزرگی به حیدرخان افشار پیوسته است. میخوانیم که عباسخان افشار فرصتطلبی است خودنما که در راه کسبِ قدرت حتا با ابلیس نیز پیمان میبندد، جهان را جز از دریچهی ارضای غرایز خویش نمینگرد، در مقابلِ فرادستان سخت زبون است. میخوانیم که از دانشِ سیاسی هیچ بهرهای ندارد.
میخوانیم که کریم دواتگر به الکل معتاد است، بهجرمِ دزدیی وسایلِ چاپ به زندانی در روسیه افتاده است، وجودش پر از ترس از اسارت است. میخوانیم که ویرانی است که به دنبالِ پناه میگردد. میخوانیم که شلووا ایلیا زندانبانِ سرکوبگری بوده است، توسط کریم دواتگر به صفِ مخالفانِ تزار جذب شده است، به زندانِ تزار افتاده است، در آنجا ضعف نشان داده است. میخوانیم که به دنبالِ جاه و مهربانی به مخالفانِ تزار دلبسته است. میخوانیم که حیدرخان مردی است خردمند که از زمان کودکی از تیزهوشی برخوردار بوده است، سازماندهی است برجسته که از خودنمایی بیزار است. میخوانیم که خود میداند در قماری درگیر است که در آن بُردی نیست.
سوء قصد به ذات همیونی روایتِ تاریخ پشت پرده است؛ روایت کوریی تاریخ. سوء قصد به ذات همیونی، تاریخ را رهروی لنگان مییابد که قانونِ اخلاقیاش را سیاستپیشهگان قدرتدوستی مینویسند که راه قلبِ تاریخ را آموختهاند.
به روایتِ سوء قصد به ذات همیونی تاریخ را غایتی نیست؛ نه غایت نه قهرمان؛ که سیاستپیشهگان قدرتدوست همه از یک جنس اند؛ همجنسانی که اگرچه در صفهای متفاوت ایستادهاند، پیروانِ یک اخلاق بیش نیستند.
۳
در میانِ بسیار مکتبهای اخلاقیای که به صحنه آمدهاند، در اینجا شاید بتوان به دو مکتب، که روندِ تاریخ را در تخالف با یکدیگر معنا میکنند، اشاره کرد. مکتبِ نخست را مکتبِ باورمندان به اخلاقِ مبتنی بر وظیفه میخوانیم، مکتبِ دوم را آمیختهای از مکتب باورمندان به نسبیتِ اخلاقی و مکتبِ باورمندان به شر وجود انسان.
مکتبِ باورمندانِ اخلاق مبتنی بر وظیفه نسب از آموزههای رواقی میبرد و نمایندهگانِ عمدهی خویش را از جمله در اندیشهی ایمانوئل کانت و جرج ادوارد مور مییابد. مخرجِ مشترک شاخههای گوناگونِ مکتبِ باورمندان به اخلاق مبتنی بر وظیفه، باور به حضورِ خطِ فاصلی خدشه ناپذیر میان نیکی و زشتی است؛ خطِ فاصلی که حضورش به این معنا است که جهان بر مبنای تعریف یا تقدیری به سوی غایتی در حرکت است. حرکتِ جهان اما در ظرفِ زمان رخ میدهد. انگار باور به حضورِ خط فاصل بین نیکی و زشتی بهمعنای باور به حرکتِ هدفمند تاریخ نیز هست؛ باوری که در گفتمانهای گوناگون مکرر میشود.
بر مبنای آموزههای رواقی، تقدیرِ جهان چنین است که به تکرار و در فاصلههای زمانیی یکسان در آتش بسوزد تا هر بار از خاکسترِ آن عقل جهانی دیگر برافرازد. به گمانِ پیروانِ آموزههای رواقی انسان نیز تختهبندِ چنین تقدیری است و وظیفهای برای او نیست مگر آن که در مقابلِ تقدیرِ خویش سر خم کند.[۴]
ایمانوئل کانت وظیفه را طور دیگری معنا میکند. کانت یادآور میشود که وظیفهی انسان آن است که اخلاقی را برگزیند که هم تبلور ارادهی نیک باشد هم امکانِ همهگانیشدن داشته باشد. بهگمانِ او حرکتِ حقانیی تاریخ یعنی حرکتی که ارادهی نیکِ انسان را خدشه دار نکند.[۵]
جرج ادوارد مور شهودگرایی را برمیگزیند. او مرز پررنگی میانی نیکیها و زشتیها میکشد و زشتیهای بزرگ را برای جلوه بخشیدن به نیکیهای بزرگ شماره میکند. به روایتِ مور زشتیهای بزرگ سه چیز اند: میل به چیزهای زشت، نفرت از چیزهای نیک، احساسِ رنج. مور وظیفهی انسان را تنها یک چیز میداند: تلاش در راه تحقق چیزهایی که در ذاتِ خود شایستهی نامِ نیکی اند؛ چیزهایی چون عاطفههای انسانی، زیباییهای هنری.[۶]
مخرجِ مشترکِ نگاهِ باورمندان به اخلاقِ مبتنی بر وظیفه، باور به حضورِ خطِ فاصل بینِ زشتی و نیکی است؛ حضوری که بهمعنای باور به حرکتِ هدفمندِ تاریخ نیز هست. مکتبِ باورمندان به نسبیتگراییی اخلاقی اما چون با مکتبِ باورمندان به شر وجود انسان بیامیزد، نه تنها خطِ فاصلِ بینِ نیکی و زشتی را از میان میبرد که حرکتِ هدفمند تاریخ را نیز افسانه میپندارد؛ باوری که از گلوی سوفسطاییان همانقدر به گوش میرسد که از گلوی فریدریش نیچه و توماس هابز.
سوفسطاییان بر این باور اند که بخشی از حقیقتِ یک گفتوگو را شنونده میسازد، بخشِ دیگر آن را گوینده؛ هم از این رو است که اگرچه گفتوگو راهی بهسوی یافتِ حقیقت است، اما شناختِ نسبیی انسان راه تأویلهای گوناگون را همواره باز نگه میدارد. برای سوفسطاییان ارزشهای ثابتِ اخلاقی همچون خودِ حقیقت نایاب است؛[۷] نایابیای که فریدرش نیچه، قرنها بعد بر آن انگشت میگذارد.

فریدریش نیچه بهروشنی اعلام میکند که حقیقتی در جهان حضور ندارد؛ هرچه هست تأویلها است. به گمانِ نیچه، هنر تأویل ابزاری است برای دانش که خود وسیلهی کسبِ قدرت و سروری است. دانش گاه خود را در پوششی اخلاقی بیان میکند تا خواستِ جستوجوی قدرت را بپوشاند. برای نیچه، اعلامِ مرگ سوژه بهمعنای اعلام مرگِ چشماندازهای تاریخی نیز هست؛ بهمعنای اعلامِ مرگِ هر نوع گوهرِ استعلایی. نیچه بر این نکته پای میفشارد که جستوجوگران قدرت جهان را از منظرِ خویش مینگرند؛ نیچه منادیی نسبیتگرایی و بیهدفیی حرکتِ تاریخ، هر دو، است.[۸] باورمندان به شر وجودِ انسان اما همهی ارزشهای اخلاقی را بیاعتبار میخوانند.
باورمندان به شر وجود انسان بر این اعتقاد تکیه میکنند که وسوسههای انسان به او فرصتِ پایبندی به ارزشهای اخلاقی را نمیدهد. به گمان آنها ارزشهای اخلاقی تنها نقابی است برای آنان که خویش را در هالهای از پرهیزگاری میپوشانند تا منافع خویش را تحقق ببخشند. برای باورمندان به شر وجود انسان هیچ اخلاق استعلاییای وجود ندارد و آن کس که از ارزشهای اخلاقیی جهانشمول سخن میگوید، تنها فریبکاری است که از مهارتِ بیشتری برای تزئین نیازهای خویش برخوردار است.
در میانِ باورمندان به شر وجود انسان، توماس هابز، فیلسوفِ انگلیسی هم هست.[۹]او تأکید میکند که ارزشهای اخلاقی حکمهایی نسبی اند که توسطِ فردیتهای جدا از یکدیگر تعریف و اجرا میشوند. بنیانِ همهی این تعریفها اما تنها یک چیز است: پاسخ به نیازهای حقیرِ روزمره. به گمانِ هابز انسانها، همه برای حذفِ آن دیگری بازو گشادهاند و هم ازاینرو است که پیشنهاد میکند که انسان بخشی از آزادیاش را به بهای امنیتی که قدرتِ سیاسی در مقابلِ بیرحمیی دیگری فراهم میآورد، به حراج بگذارد. باورمندان به نسبیتگرایی و شر وجود انسان، مکتب باورمندان به اخلاقِ مبتنی به وظیفه را افسانه میپندارند.
سوء قصد به ذاتِ همیونی مکتب باورمندان به اخلاق مبتنی بر وظیفه را افسانه میپندارد، انسان را شروری شیفتهی قدرت مییابد، تفاوتِ نگاهِ «تاریخسازان» به جهان را تنها برخاسته از موقعیتِ آنها میداند.
به روایتِ سوء قصد به ذات همیونی تمامیتِ متنِ بلندِ تاریخ، از هر منظری که ثبت شده باشد، روایتی جعلی است که تنها به کارِ سرگرمی میآید.
تالار آینهی امیرحسن چهلتن نیز در چهارچوب ستایشِ عشقِ زمینی جز این نمیگوید.
۴
ماجراهای تالار آینه در روزهای جنبش مشروطیت جریان دارند؛ از تحصن روحانیان «عدالتخواه» در حضرتِ عبدالعظیم تا روزهای پرخوف استبدادِ صغیر.
در تالار آینه نامِ منشیزاده، بنیانگذار کمیتهی مجازات، را میخوانیم، از ماجرای پرتابِ بمب به خانهی علاءالدوله، حاکم تهران توسط حیدرخان افشار، با خبر میشویم، از فتوای شیخ فضلاله نوری علیه مشروطهخواهان گزارشی میبینیم. هیچ چهرهی تاریخیای اما در تالار آینه نقش اصلی را بازی نمیکند.
تالار آینه سرگذشتِ مردی است که فرصتِ نگاه به همسر و دخترانِ خویش را ندارد؛ سرگذشتِ مردی با همسری بیمار، دختری سوگلی و دخترخواندهای که چندان از مهر پدر بهرهای ندارد. او به دو دختر خویش استقلال آموخته است، اما چنان به همسر خویش بیاعتنا بوده، که او تبدیل به پرندهای «خونینبال» شده است.
در روند حرکتِ تالار آینه به سوی پایان، همسرِ میرزا میمیرد، دخترخواندهاش با مردی ثروتمند ازدواج میکند، دختر سوگلیاش در چشم او یاد همسرِ از دسترفتهاش را زنده میکند، او خود در راه «آرمان آزادی» زخم برمیدارد. آخرین صحنهی رمان هذیانِ میرزا در بستر مرگ را ثبت کرده است.
در تاریخ جنبشِ مشروطیت خواندهایم که فرمان مشروطیت در روز چهاردهم «جمادیالثانی سال یازدهم سلطنت مظفرالدین شاه در سال ۱۳۲۴ هجریی قمری» صادر و مجلس شورای ملی در «تاریخ سه شنبه ۲۳ جمادیی الاول سال ۱۳۲۶» به دستور محمدعلی شاه به توپ بسته شده است.[۱۰]
در فاصلهی این دو روز در متنِ بلند تاریخ ماجراها میگذرد؛ در هیچ گوشهای از این متن اما از قربانی شدن زنی در راه آرمانِ همسرش سخنی نیست. در متن بلندِ تاریخِ مبارزهی سیاسیی زنان ایرانی در دوران مشروطیت ما واقعهها خواندهایم. خواندهایم که اتحادیهی غیبیی نسوان در سال ۱۳۲۵ هجریی قمری در تهران تشکیل شد. خواندهایم که نمایندهگان مجلسِ شورای ملی بارها با تأسیس این انجمن به ستیز برخاستند. خواندهایم که پس از تلاش بسیار، دبستان دوشیزهگان در اوایلِ ماه صفر سال ۱۳۲۵ هجریی قمری گشایش یافت و در پی مخالفت «سنت گرایان» پس از یکماه فعالیت تعطیل شد.[۱۱]
در هیچ گوشهای از متنِ بلند تاریخ ما اما از تناقضِ آرمان و عشق چیزی نخواندهایم. نخواندهایم تناقض عمل و اندیشهی«تاریخسازان» را؛ روایتِ دستهای کوچکی را که به کارهای بزرگ مشغول اند.
در نگاه به تالار آینه انگار خیانت شیخ فضلاله نوری به مشروطهخواهان واگذاشته میشود، پرتاپ بمب به خانهی علاءالدوله چشم پوشیده میشود تا زندگیی میرزا پُررنگ شود؛ به صحنهای که میکوشد ما را متقاعد کند که ارزش عشق زمینی گاه از آرمان سیاسی بیشتر است.
۵
متنِ بلند تاریخ را ستایشِ آرمانخواهانی پر کرده است که برمبنای اخلاق مبتنی بر وظیفه به سوی غایتِ تاریخ میروند. تالار آینه اما حرکت در راه آرمان را گاه نشان میلِ تحقق خویش به بهای چشمبستن بر دیگری نیز میپندارد؛ بیانِ جاهطلبیهای برخاسته از هراس فراموششدهگی.
متنِ بلندِ تاریخ از «تاریخسازانی» سرشار است که با ایثار جان و جهانِ خویش تبدیل به سوختِ حرکتِ تاریخ به سوی پایانی محتوم شدهاند. تالار آینه اما روایت تاریخ را به هیچ میگیرد و سرسپردن به عشقِ زمینی را نشان «جسارتی عرفانی» مییابد.
به روایتِ تالار آینه آنکس که هستیی خویش را تنها در وجود یک تن خلاصه میکند، خود به خاک افتادهی ارزشی است که در آن نقشِ یک بینیازیی بزرگ پیدا است؛ چه شأن آرمانهای بزرگ را تنها از پنجرهی نگاه به آن دیگری میتوان شناخت. تالار آینه بیآنکه خطِ فاصل بین نیکی و زشتی را خدشه دار کند، اخلاق مبتنی بر وظیفه را، در پوشش همدردی با زنی که مرثیهخوانِ عشقی به خاک افتاده است، به جدال میطلبد.
تالار آینه تکرار نوای سوء قصد به ذات همیونی است در دستگاهی دیگر؛ فریادگر عدمِ حقانیتِ متنِ بلندِ تاریخ.
۶
در نگاه اندیشمندان جنبشِ مشروطیت به جهان باور به حقانیتِ مسیرِ حرکتِ تاریخ سخت پیدا است. آنها بر مبنای باور به اخلاقِ مبتنی بر وظیفه از آرمانی که روزی جهانی به کام خواهد آفرید سخنها میگویند. در رنجِ زینالعابدین مراغهای از فقر و جهلِ جاری در سیاحتنامهی ابراهیمبیک، در باور مطلق میرزافتحعلی آخوندزاده به تحولِ تاریخی در«مقالات»اش، در خوشبینیی صافدلانهی طالبوف تبریزی در کتابِ احمد، نگاهی پیدا است که جاپای خویش را بر متنهای تاریخیای چون تاریخ مشروطیت، نوشتهی احمد کسروی و تاریخِ بیداری ایرانیان، نوشتهی ناظمالاسلام کرمانی نیز به جای میگذارد.
سوء قصد به ذات همیونی و تالار آینهی اما نگاه به رویدادهای تاریخی را پنجرهی دیگری میخواهند؛ پنجرهای که بر صحنهای گشوده است که در آن عشق زمینی به خاک افتاده است، میلِ به جاه لباس آرمان پوشیده است، تاریخ نابینایی است که قهرمانان خویش را به تصادف یا تفنن برگزیده است.
در پنجرهای که سوء قصد به ذات همیونی و تالار آینه گشودهاند، انگار سایهی گناهی همهگانی همهی وسعتِ قاب را پوشانده است.
خردادماه ۱۳۸۲
ژوئن ۲۰۰۳
ویرایش مجدد: بهمنماه ۱۳۹۵
فوریهی ۲۰۱۷
پانویس:
۱- کادن، جی، ای. (۱۳۸۰)، فرهنگ ادبیات و نقد، ترجمهی کاظم فیروزمند، تهران، ص ۱۸۹
۲- غلام، محمد. (۱۳۸۱)، رمان تاریخی، سیر و نقد و تحلیل رمانهای تاریخی فارسی، ۱۳۳۲ـ ۱۲۸۴، صص ۵۳ – ۴۱
۳- آجودانی، ماشاءاله. (۱۳۷۶)، مشروطه ایرانی و پیشزمینههای نظریه «ولایت فقیه»، لندن، صص ۴۷۳ – ۴۰۵
۴- وارد، استفن. ( ۱۳۷۴)، درآمدی تاریخی به اخلاق، ترجمهی حسن پویان، تهران، صص ۴۵ – ۴۰
۵- کانت، ایمانوئل. (۱۳۶۹)، بنیاد مابعدالطبیعهی اخلاق (گفتاری در حکمت کردار)، ترجمهی حمید عنایت، علی قیصری، تهران، صص ۱۳۸ – ۱۲
۶- مور، جورج ادوارد. (۱۳۶۶)، اخلاق، جرج ادوارد مور، ترجمهی اسماعیل سعادت، تهران، صص ۱۰۳ – ۳۵
۷- وارد (۱۳۷۴)، صص ۲۳ – ۱۹
۸- نیچه، فریدریش. (۱۳۶۲)، فراسوی نیک و بد، ترجمهی داریوش آشوری، تهران، صص ۱۰۰ – ۳۵
۹- هابز، توماس. (۱۳۸۰)، لویاتان، ترجمهی حسن بشیریه، تهران، صص ۱۸۷ – ۷۵
۱۰- کرمانی، ناظمالاسلام. (۱۳۵۷)، تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، به اهتمام سعیدی سیرجانی، تهران، بخش اول صص ۵۸۰ – ۵۶۶ ، بخش دوم صص ۱۶۴ – ۱۵۸
۱۱- خسروپناه، محمدحسین. (۱۳۸۱)، هدفها و مبارزهی زن ایرانی، از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی، تهران، صص ۳۷ – ۲۲
از همین نویسنده:
- بهروز شیدا: دستهای خستهی نویسندهگانِ خرابِ کافهها
- فضاها و نمادها، نگاهی به داستانهای غلامحسین ساعدی
- خوابِ یک دست که از معرکه بربایدت: مفهوم دیوانهگی از حیبن یقظان، نوشتهی ابنسینا تا آزاده خانم و نویسندهاش، نوشتهی رضا براهنی
- موجِ مرگِ دوست: «پیـِرمرد و دریاِ»ی همینگوی درآینهی کتابِ «نظریهی رمان» لوکاچ
- زیرِ بارانِ خدایانِ اندوه، نگاهی کوتاه به تراژدیی مدهآ بر مبنای نظریهی ارسطو
- یک بار دیگر میپرسد نقال (تابلوهای خشونت جسمانی در ده رمان)
- تراژدیهای ناتمام در قابِ قدرت – نکتههایی در مورد رمان هزار خانه خواب و اختناق و رمان خاکستر و خاک، نوشتهی عتیق رحیمی
- کاکارستمهایی که هیچ داشآکلی همبندشان نیست
- گربهی وجود! مرغ حق کجا است؟ -خوانشی از رمانِ مرگِ دیگرِ کارولا، نوشتهی محمود فلکی
- تاراجِ تن، جراحتِ جان، حاشیهای بر سه قصهی زندانهای سیاسیی جمهوریی اسلامی: مرایی کافر است، نوشتهی نسیم خاکسار؛ دوزخیان بهشتی، نوشتهی علی عرفان؛ شاه سیاهپوشان، نوشتهی هوشنگ گلشیری.
- گَردِ اندوهِ او بر چهرهی او- گذری از رمان قیصر پرتغال با نگاه به نظریهی رمان میخاییل باختین
- کابوس قتل عام زندانیان سیاسی – «شاه سیاهپوشان» هوشنگ گلشیری، گفتاری از بهروز شیدا
- «زخمی که در قصهها بماند» – نیمنگاهی به رَدِ نوستالژی در متنِ سخنرانیی پاتریک مودیانو در برابر آکادمیی نوبل
- بانگ نوا – بهروز شیدا: نفی تقابلهای دوتایی در «آزاده خانم و نویسندهاش»
- «از هرگز گزیری نیست هرگز؟» – نگاهی به رمان سِفر خروج، نوشتهی محمد آصف سلطانزاده
- توپ هنوز در زمین ما میچرخد -در جستوجوی فوتبال در اتاقِ کار، سفری در ذهنِ سیال
- «در زمین از بهشت گفتوگوها است»- شش خوانش مینیمالیستی و برگردان دو شعر کوتاه
- «مخملِ سرخِ رویا»، رمان بچهی یکشنبه، نوشتهی اینگمار برگمان، برمبنای نظریهی زیگموند فروید
- «وقتی قدرت میمیرد»، نگاهی به عناصر خیر و شر در داستان کوتاهِ «داشآکل» نوشتهی صادق هدایت
- خوابِ سپید در قابِ سیاه- نگاهی کوتاه به هفت شعرِ مصور – عینیی کتابِ دوربین قدیمی و اشعار دیگر، نوشتهی عباس صفاری
- «زیر آسمانِ سرگردانی»، نیمنگاهی به تصویر انسان در گوشهای از ادبیات سوئد در سالهای پایانیی قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم
- «نقشِ قاپ ما کِی نشیند؟»، گردشِ کوتاه چند نگاه بر رمان سه قاپ، نوشتهی زکریا هاشمی
- «شبنم و شیر در پستانهای نیلوفر»، حاشیهای بر زنان بدون مردان، نوشتهی شهرنوش پارسیپور
- «نقش دویی در چشم خیال»، مقایسهای میان شعر کلاسیک فارسی و نقاشیی کلاسیک ایرانی
- نوعی گذرِ کوتاه از گفتوگوی رمان مهاجر و سودای پریدن به دیگر سو، نوشتهی علی نگهبان و چرخدندهها، نوشتهی امیر احمدی آریان
- «یکی زخمِ دیگری را لگد میکند» – خوانشی از رمان مستانه خانوم، نوشتهی شیرین کبیری
- بهروز شیدا: «آوازِ دورِ خونینشبان شاید؟» – چهار رمانِ شکارِ کبک، پنجاه درجه بالای صفر، لب بر تیغ، خندهی شغال در چند نگاه
- بهروز شیدا: «که گاه تنها مرهم درد، آرزوی درمان است» – چرخشی گِرد رمان روز سیاه کارگر، نوشتهی احمدعلی خداداده؛ پیشگفتار و پانوشتها: ناصر مهاجر، اسد سیف
- بهروز شیدا: «نکند باید به چشمان خود خیره بمانیم؟»، کمی نگاه فرامتنی – مینیمالیستی به اعترافات مردی که خود را مرتکب شده بود، نوشتهی نانام
- بهروز شیدا: «در زمین از بهشت گفتوگوها است»- شش خوانش مینیمالیستی و برگردان دو شعر کوتاه